گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
بخش اول
س ــ برنامه سه هفته ارتباط مستقيم شما ، ضمن آنکه در آن مسائل بسياری طرح و پاسخ داده شد ، با اينحال بدليل پيچيدگی و تازگی برخی از محورهای مطرح شده سوآلات انبوه ديگری را سبب شده است که با استفاده از فرصتی که پيش آمده است ، جمع بندی بخشهايی از آنها را که من خود شخصا دريافت داشته ام با شما در ميان می گذارم.
محورهای اصلی بحث شما بطور خلاصه عبارت بودند از استراتژی های کلان " جهان تک قطبی و چند قطبی " ، تضاد اروپا و آمريکا در رابطه با تحولات منطقه خاورميانه و در راس آن طرح خاورميانه بزرگ ، بحران های رژيم جمهوری اسلامی ، آلترناتيو مطلوب غرب وآمريکا ، مماشات غرب با رژيم جمهوری اسلامی و دلايل آن و وضعيت اپوزيسيون جمهوری اسلامی و نهايتا راه حل سوم و مکانيزم آن و در همين رابطه ضرورت ايجاد چتر حفاظتی اعم از توده ای و روشنفکری حول " جنبش مقاومت مردم ايران"
واما در ابتدای بحثتان راجع به انقلابی بزرگ ، شهيد شکرالله پاک نژاد صحبت کرديد و گفتيد که جای خاليش هنوز در سطوح رهبری کننده جنبش انقلابی مردم ايران احساس می شود . دوستی پرسيده است : آيا ميان اينهمه شخصيت های سياسی با سوابق انقلابی و تجربيات خيلی بيشتر از زمان شکرالله پاک نژآد که در طول يک ربع قرن بدست آمده است آيا کسی در حد شکری نيست که بتواند اين جای خالی را که شما می گوييد پر کند ؟ بخصوص که شما از نقش شکری درايجاد ائتلاف بين گروه های اپوزيسيون و نيروهای اصلی صحنه سياسی بعد از انقلاب صحبت کرديد . به نظر می رسد که منظور سئوال کننده اين است که آيا منظور شما از اشاره به شکری نياز به يک ائتلاف جديد بين نيروهای اپوزيسيون داخل و خارج و بخصوص در شرايط بحرانی فعلی است ؟ و آيا اگر شکری الان زنده بود و يا کسی مثل او الان وجود داشت چه کاری را می توانست انجام بدهد که انجام نشده است و جای خالی اش همچنان احساس می شود ؟
ج ــ قرار بود سوآلات فقط برای شما فرستاده شود . با اين حال تعداد زيادی از آنها باز هم اشتباها ! برای من آمده است . به هر حال در رابطه با شکری همانطور که گفته بودم جای خالی او همچنان احساس می شود . اين بدان معنی نيست که ما شخصيت سياسی کم داريم ، زيادی هم داريم ! با اينحال صحنه سياسی ايران همچنان از " قحط الرجال " رنج می برد . آری شخصيت سياسی بسيار هست ، " رجل سياسی " کمياب است ! آنها که در حافظه تاريخی می مانند و به حرکت تاريخ سمت و سو می دهند ، همين رجالند . در تاريخ معاصر ايران ، اين رجال سياسی از تعداد انگشتان دو دست بيشتر نيستند . برای مثال در ميان جبهه ارتجاع ، " قوام السلطنه " يک رجل سياسی بود و هويدا نه . خمينی يک رجل سياسی بود و شاه نه . سعيد حجاريان يک رجل سياسی است و خاتمی نه . در جبهه انقلاب و ترقيخواهی هم بجز اين نيست . تمام اپوزيسيون را از بالا تا پايين که بگرديد دو نفر در ابعاد سياسی و تشکيلاتی " مسعود رجوی " پيدا نخواهيد کرد . اين اصلا جای خوشحالی نيست . فهم جای خالی " شکری " در اين چارچوب ميسر است .
و اما در رابطه با ضرورت ائتلاف نيروهای اپوزيسيون در داخل و خارج و نقشی که يک " رجل سياسی " همچون " شکری " می توانست بازی کند ، راستش نمی دانم که اگر او زنده بود ، چه کار خارق العاده ای می توانست انجام دهد ! چرا که مقوله ائتلاف سياسی ، بويژه آنکه دامنه اش شامل داخل و خارج هم بگردد ، يک ربط مستقيمی با معادله " تعادل قوای سياسی " دارد و نه صرف وجود شخصيتهای استخواندار سياسی . برای مثال خمينی موقعی موفق به تحقق بخشيدن به شعار کذايی " همه با من " شد که " تعادل سياسی" به لحاظ داخلی و بين المللی به سود او به لحاظ کيفی چرخيده بود . تفاوت عمده ميان " کوتوله های سياسی " که در طول تاريخ معاصر ايران بوفور يافت می شوند و امروز بيش از هر زمان ديگر ، با " رجال سياسی " که انگشت شمارند ، بيشتر در تشخيص صحيح موقعيتهای مناسب ، فهم " سر فصلها " و " شکار لحظه " هاست .
س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح " جبهه همبستگی ملی " را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟
بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از " موضع ضعف " مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .
س ــ يعنی تعادل قوا بر عليه مجاهدين در تغيير نبود ؟
چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف " نبود . از " موضع ضرورت " بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سر پيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :
آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولا ريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟
آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم " جمهوری اسلامی " يعنی " مجاهدين خلق ايران " اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثير گذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟
آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر " تعويض رژيم " را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب " را دست سازی خواهد کرد ؟
بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در " جبهه " مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از " موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا " باز هم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !
اگر چه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که می تواند هژمونيش را بسادگی به زير علامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی " با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .
س ــ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی بر قدرت طلبی آنان وارد می کنند ، می تواند درست باشد ؟
ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه " تصاحب قدرت سياسی " باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر " موضوع سياست " چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را به خاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !
ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک " ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " می داند .
س ــ آيا اين عنصر " دمکراتيک ــ انقلابی " فقط شامل مجاهدين است ؟
به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک ) چه رسد به حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت " خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه
هم هست که در غياب يک " چپ مارکسيستی " سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه " شکری " و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .
س ــ برگرديم به طرح جبهه همبستگی ملی . گفتيد که بی پاسخ گذاشتن اين طرح از سوی نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران يک اشتباه فاحش بود . چرا ؟
ج ــ در سلسله مقالات " تحليل راه " و در مبحث " تاکتيک های مجاهدين " بطور مفصل بدان پرداخته ام . از جمله اشاره داشته بودم که :
" اعلام " جبهه همبستگی ملی " ، اولين تاکتيک مجاهدين برای خروج از ايزولاسيون داخلی و بين المللی بود . تا آنجايی که به مجاهدين برمی گشت مضرات تشکيل " جبهه همبستگی " بسا بيشتر از منافع آن بود . اين را فقط کسانی می فهمند که با گوشه ای از جرياناتی که در فاصله سالهای 60 تا 64 در کادر " شورای ملی مقاومت " اتفاق افتاد و ميزان انرژی سياسی و تشکيلاتی هنگفتی که بطور روزمره از رهبری مجاهدين می گرفت ، آشنا بودند . به عبارت ديگر صرف تشکيل جبهه مذکور می توانست تبديل به کابوسی برای مجاهدين گردد.
منافع آن اما تماما متوجه مردم ايران و نيروهای سياسی گوناگون آن بود . کوتوله های سياسی اما ، اين فرصت تاريخی را جدی نگرفتند و اعلام " جبهه همبستگی " را دليل ضعف مجاهدين قلمداد کرده و با سکوتی نسبی از کنار آن گذشتند .
..... مجاهدين به خوبی می دانستند که از اين نيروها در راستای تشکيل جبهه همبستگی آبی گرم نخواهد شد . جدای از آن از آغاز هم مشخص بود که بر زمينه رابطه خصمانه ای که با بيرون " شورای ملی مقاومت" وجود داشت ، چه پاسخی را می شد انتظار کشيد . با اين تاکتيک اما توپ ديگر به زمين حريفان انداخته شده بود . از آن به بعد می شد که بی هيچ سرمايه گذاری تشکيلاتی ، سود سياسی آن را نصيب خود کرد . از آن به بعد ديگر کسی نمی توانست در سطح بين المللی به مجاهدين اتهام توتاليتاريسم و تکروی بزند .
اعلام " جبهه همبستگی ملی " برای طرفهای خارجی که از مجاهدين " تقسيم قدرت " را خواستار بودند ، اعلام آمادگی برای تقسيم هژمونی بود . در عين حال فرصتی يگانه برای نيروهای سياسی شناسنامه دار صحنه سياسی ايران هم بود تا " مجاهدين خلق ايران " را در راستای پايه گذاری يک ساختار دمکراتيک در فردای آزادی ايران به چالش بکشند ، اگر که همراه با شناسنامه هايشان ، به اندازه دانه " جويی" مسئوليت نيز به همراه خود به خارج کشور آورده بودند . چرا که اگرچه اعلام آن جبهه بيشتر مصرف خارجی داشت ، با اينحال ترديد نبايد داشت که مجاهدين در تشکيل آن اگر که پاسخ می گرفتند ، بغايت جدی بودند . امروز ديگر ، مجاهدين کمتر از " جبهه همبستگی ملی " ياد می کنند و بيشتر روی " شورای ملی مقاومت " تاکيد دارند ، هر
چند که کارت جبهه همبستگی برای بازی در پروسه انتقال قدرت در آينده را نيز همچنان در دست خواهند داشت . "
از سری مقالات تحليل راه ، بخش دوم 16 ارديبهشت 1384
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله " جبهه " و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی " و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران " می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران " بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد .
س ــ با يک ارتش بی سلاح ؟
در اين مورد سوآلات زيادی ، علاوه بر آن بخشی که احتمالا برای شما هم فرستاده شده ، برای خود من هم آمده است . البته اين مسئله بسيار مهمی است که پيشنهاد می کنم در مبحث " راه حل سوم " که جزو محور هايی است که در بالا اشاره کرده ايد ( و شايد هم مهمترين محور آن ) به آن بپردازم . فقط يک چيز را که قبلا هم گفته ام می خواهم دوباره تکرار کنم :
باور کنيد که مسئله تسليح دوباره ارتش آزاديبخش ، ساده ترين مشکلی است که بايد از سر راه برداشته شود . مشکل اساسی که ابتدا به ساکن می بايستی حل شود و حل بقيه مسائل ( از جمله مسئله سلاح نيز ) ، تماما معطوف به آن است ، مشکل سياسی است و لا غير ! ديروز هم همين مشکل بود ، امروز هم . يعنی اول از همه بايد نفس مداخله تعيين کننده ارتش آزاديبخش در رابطه با مقوله " تعويض رژيم " از زير علامت سوآل بيرون بيايد ، بقيه مسائل بی ترديد بسرعت باد و برق حل شدنی است !
س ــ منظورتان از " مشکل سياسی " چيست ؟
منظورم اين است که ابتدا به ساکن می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .
س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال
آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم درايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟
ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم " جمهوری اسلامی " بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . به عبارت ساده تر " طرف اصلی" و عنصر تعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا و ايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيار هم جدی هستند ) تنها در کادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سر عقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .
حالا اگر " معضل ايران " را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه " من در رابطه با تئوری " جنگ جهانی چهارم " که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :
هدف " جنگ چهارم " ، ابر قدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين " می باشد .
ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله " رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ " از اساس منتفی است .
با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !
بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هر طرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی " بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .
س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟
جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز " را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولا تی است که شايد بسيار خونين باشند !
پايان بخش اول
بخش اول
س ــ برنامه سه هفته ارتباط مستقيم شما ، ضمن آنکه در آن مسائل بسياری طرح و پاسخ داده شد ، با اينحال بدليل پيچيدگی و تازگی برخی از محورهای مطرح شده سوآلات انبوه ديگری را سبب شده است که با استفاده از فرصتی که پيش آمده است ، جمع بندی بخشهايی از آنها را که من خود شخصا دريافت داشته ام با شما در ميان می گذارم.
محورهای اصلی بحث شما بطور خلاصه عبارت بودند از استراتژی های کلان " جهان تک قطبی و چند قطبی " ، تضاد اروپا و آمريکا در رابطه با تحولات منطقه خاورميانه و در راس آن طرح خاورميانه بزرگ ، بحران های رژيم جمهوری اسلامی ، آلترناتيو مطلوب غرب وآمريکا ، مماشات غرب با رژيم جمهوری اسلامی و دلايل آن و وضعيت اپوزيسيون جمهوری اسلامی و نهايتا راه حل سوم و مکانيزم آن و در همين رابطه ضرورت ايجاد چتر حفاظتی اعم از توده ای و روشنفکری حول " جنبش مقاومت مردم ايران"
واما در ابتدای بحثتان راجع به انقلابی بزرگ ، شهيد شکرالله پاک نژاد صحبت کرديد و گفتيد که جای خاليش هنوز در سطوح رهبری کننده جنبش انقلابی مردم ايران احساس می شود . دوستی پرسيده است : آيا ميان اينهمه شخصيت های سياسی با سوابق انقلابی و تجربيات خيلی بيشتر از زمان شکرالله پاک نژآد که در طول يک ربع قرن بدست آمده است آيا کسی در حد شکری نيست که بتواند اين جای خالی را که شما می گوييد پر کند ؟ بخصوص که شما از نقش شکری درايجاد ائتلاف بين گروه های اپوزيسيون و نيروهای اصلی صحنه سياسی بعد از انقلاب صحبت کرديد . به نظر می رسد که منظور سئوال کننده اين است که آيا منظور شما از اشاره به شکری نياز به يک ائتلاف جديد بين نيروهای اپوزيسيون داخل و خارج و بخصوص در شرايط بحرانی فعلی است ؟ و آيا اگر شکری الان زنده بود و يا کسی مثل او الان وجود داشت چه کاری را می توانست انجام بدهد که انجام نشده است و جای خالی اش همچنان احساس می شود ؟
ج ــ قرار بود سوآلات فقط برای شما فرستاده شود . با اين حال تعداد زيادی از آنها باز هم اشتباها ! برای من آمده است . به هر حال در رابطه با شکری همانطور که گفته بودم جای خالی او همچنان احساس می شود . اين بدان معنی نيست که ما شخصيت سياسی کم داريم ، زيادی هم داريم ! با اينحال صحنه سياسی ايران همچنان از " قحط الرجال " رنج می برد . آری شخصيت سياسی بسيار هست ، " رجل سياسی " کمياب است ! آنها که در حافظه تاريخی می مانند و به حرکت تاريخ سمت و سو می دهند ، همين رجالند . در تاريخ معاصر ايران ، اين رجال سياسی از تعداد انگشتان دو دست بيشتر نيستند . برای مثال در ميان جبهه ارتجاع ، " قوام السلطنه " يک رجل سياسی بود و هويدا نه . خمينی يک رجل سياسی بود و شاه نه . سعيد حجاريان يک رجل سياسی است و خاتمی نه . در جبهه انقلاب و ترقيخواهی هم بجز اين نيست . تمام اپوزيسيون را از بالا تا پايين که بگرديد دو نفر در ابعاد سياسی و تشکيلاتی " مسعود رجوی " پيدا نخواهيد کرد . اين اصلا جای خوشحالی نيست . فهم جای خالی " شکری " در اين چارچوب ميسر است .
و اما در رابطه با ضرورت ائتلاف نيروهای اپوزيسيون در داخل و خارج و نقشی که يک " رجل سياسی " همچون " شکری " می توانست بازی کند ، راستش نمی دانم که اگر او زنده بود ، چه کار خارق العاده ای می توانست انجام دهد ! چرا که مقوله ائتلاف سياسی ، بويژه آنکه دامنه اش شامل داخل و خارج هم بگردد ، يک ربط مستقيمی با معادله " تعادل قوای سياسی " دارد و نه صرف وجود شخصيتهای استخواندار سياسی . برای مثال خمينی موقعی موفق به تحقق بخشيدن به شعار کذايی " همه با من " شد که " تعادل سياسی" به لحاظ داخلی و بين المللی به سود او به لحاظ کيفی چرخيده بود . تفاوت عمده ميان " کوتوله های سياسی " که در طول تاريخ معاصر ايران بوفور يافت می شوند و امروز بيش از هر زمان ديگر ، با " رجال سياسی " که انگشت شمارند ، بيشتر در تشخيص صحيح موقعيتهای مناسب ، فهم " سر فصلها " و " شکار لحظه " هاست .
س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح " جبهه همبستگی ملی " را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟
بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از " موضع ضعف " مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .
س ــ يعنی تعادل قوا بر عليه مجاهدين در تغيير نبود ؟
چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف " نبود . از " موضع ضرورت " بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سر پيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :
آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولا ريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟
آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم " جمهوری اسلامی " يعنی " مجاهدين خلق ايران " اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثير گذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟
آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر " تعويض رژيم " را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب " را دست سازی خواهد کرد ؟
بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در " جبهه " مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از " موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا " باز هم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !
اگر چه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که می تواند هژمونيش را بسادگی به زير علامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی " با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .
س ــ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی بر قدرت طلبی آنان وارد می کنند ، می تواند درست باشد ؟
ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه " تصاحب قدرت سياسی " باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر " موضوع سياست " چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را به خاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !
ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک " ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " می داند .
س ــ آيا اين عنصر " دمکراتيک ــ انقلابی " فقط شامل مجاهدين است ؟
به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک ) چه رسد به حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت " خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه
هم هست که در غياب يک " چپ مارکسيستی " سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه " شکری " و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .
س ــ برگرديم به طرح جبهه همبستگی ملی . گفتيد که بی پاسخ گذاشتن اين طرح از سوی نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران يک اشتباه فاحش بود . چرا ؟
ج ــ در سلسله مقالات " تحليل راه " و در مبحث " تاکتيک های مجاهدين " بطور مفصل بدان پرداخته ام . از جمله اشاره داشته بودم که :
" اعلام " جبهه همبستگی ملی " ، اولين تاکتيک مجاهدين برای خروج از ايزولاسيون داخلی و بين المللی بود . تا آنجايی که به مجاهدين برمی گشت مضرات تشکيل " جبهه همبستگی " بسا بيشتر از منافع آن بود . اين را فقط کسانی می فهمند که با گوشه ای از جرياناتی که در فاصله سالهای 60 تا 64 در کادر " شورای ملی مقاومت " اتفاق افتاد و ميزان انرژی سياسی و تشکيلاتی هنگفتی که بطور روزمره از رهبری مجاهدين می گرفت ، آشنا بودند . به عبارت ديگر صرف تشکيل جبهه مذکور می توانست تبديل به کابوسی برای مجاهدين گردد.
منافع آن اما تماما متوجه مردم ايران و نيروهای سياسی گوناگون آن بود . کوتوله های سياسی اما ، اين فرصت تاريخی را جدی نگرفتند و اعلام " جبهه همبستگی " را دليل ضعف مجاهدين قلمداد کرده و با سکوتی نسبی از کنار آن گذشتند .
..... مجاهدين به خوبی می دانستند که از اين نيروها در راستای تشکيل جبهه همبستگی آبی گرم نخواهد شد . جدای از آن از آغاز هم مشخص بود که بر زمينه رابطه خصمانه ای که با بيرون " شورای ملی مقاومت" وجود داشت ، چه پاسخی را می شد انتظار کشيد . با اين تاکتيک اما توپ ديگر به زمين حريفان انداخته شده بود . از آن به بعد می شد که بی هيچ سرمايه گذاری تشکيلاتی ، سود سياسی آن را نصيب خود کرد . از آن به بعد ديگر کسی نمی توانست در سطح بين المللی به مجاهدين اتهام توتاليتاريسم و تکروی بزند .
اعلام " جبهه همبستگی ملی " برای طرفهای خارجی که از مجاهدين " تقسيم قدرت " را خواستار بودند ، اعلام آمادگی برای تقسيم هژمونی بود . در عين حال فرصتی يگانه برای نيروهای سياسی شناسنامه دار صحنه سياسی ايران هم بود تا " مجاهدين خلق ايران " را در راستای پايه گذاری يک ساختار دمکراتيک در فردای آزادی ايران به چالش بکشند ، اگر که همراه با شناسنامه هايشان ، به اندازه دانه " جويی" مسئوليت نيز به همراه خود به خارج کشور آورده بودند . چرا که اگرچه اعلام آن جبهه بيشتر مصرف خارجی داشت ، با اينحال ترديد نبايد داشت که مجاهدين در تشکيل آن اگر که پاسخ می گرفتند ، بغايت جدی بودند . امروز ديگر ، مجاهدين کمتر از " جبهه همبستگی ملی " ياد می کنند و بيشتر روی " شورای ملی مقاومت " تاکيد دارند ، هر
چند که کارت جبهه همبستگی برای بازی در پروسه انتقال قدرت در آينده را نيز همچنان در دست خواهند داشت . "
از سری مقالات تحليل راه ، بخش دوم 16 ارديبهشت 1384
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله " جبهه " و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی " و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران " می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران " بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد .
س ــ با يک ارتش بی سلاح ؟
در اين مورد سوآلات زيادی ، علاوه بر آن بخشی که احتمالا برای شما هم فرستاده شده ، برای خود من هم آمده است . البته اين مسئله بسيار مهمی است که پيشنهاد می کنم در مبحث " راه حل سوم " که جزو محور هايی است که در بالا اشاره کرده ايد ( و شايد هم مهمترين محور آن ) به آن بپردازم . فقط يک چيز را که قبلا هم گفته ام می خواهم دوباره تکرار کنم :
باور کنيد که مسئله تسليح دوباره ارتش آزاديبخش ، ساده ترين مشکلی است که بايد از سر راه برداشته شود . مشکل اساسی که ابتدا به ساکن می بايستی حل شود و حل بقيه مسائل ( از جمله مسئله سلاح نيز ) ، تماما معطوف به آن است ، مشکل سياسی است و لا غير ! ديروز هم همين مشکل بود ، امروز هم . يعنی اول از همه بايد نفس مداخله تعيين کننده ارتش آزاديبخش در رابطه با مقوله " تعويض رژيم " از زير علامت سوآل بيرون بيايد ، بقيه مسائل بی ترديد بسرعت باد و برق حل شدنی است !
س ــ منظورتان از " مشکل سياسی " چيست ؟
منظورم اين است که ابتدا به ساکن می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .
س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال
آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم درايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟
ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم " جمهوری اسلامی " بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . به عبارت ساده تر " طرف اصلی" و عنصر تعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا و ايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيار هم جدی هستند ) تنها در کادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سر عقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .
حالا اگر " معضل ايران " را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه " من در رابطه با تئوری " جنگ جهانی چهارم " که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :
هدف " جنگ چهارم " ، ابر قدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين " می باشد .
ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله " رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ " از اساس منتفی است .
با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !
بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هر طرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی " بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .
س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟
جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز " را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولا تی است که شايد بسيار خونين باشند !
پايان بخش اول
No comments:
Post a Comment