جايگاه فدراليسم در استراتژی گلوباليستهابيژن نيابتي
چندی پيش سميناری در رابطه با مقوله فدراليسم در ايران توسط موسسه صهيونيستی " اينترپرايز " به سردمداری " مايکل لدين" و با شرکت تعداد انگشت شماری از نمايندگان خود خوانده قوميتهای ايرانی ، تشکيل گرديد که در ميان شرکت کنندگان ، از جمله نماينده " حزب دمکرات کردستان ايران " نيز حاضر بود .
اين حزب کردی که مدتی است شعار " فدراليسم " را جايگزين شعار محوری ساليان دراز گذشته خود يعنی " دمکراسی برای ايران ، خود مختاری برای کردستان " نموده است ، در انديشه برخورداری از گوشه ای از " کيک قدرت " در جريان فروپاشی و در فردای حاکميت رژيم " جمهوری اسلامی " ، آرام و بی صدا به انتظار نشسته است .
نفس طرح جدی مسئله ای بنام " فدراليسم " در موسسه خوشنام " اينترپرايز " ، به تنهايی حکايت از نقشه های پليدی دارد که لابی قدرتمند اسرائيل در ايالات متحده در رابطه با آينده ايران روی ميز دارد و چه کسی است که از تنها اندکی شعور سياسی برخوردار باشد و تضاد بنيادين ميان منافع اين موسسه صهيونيستی و مصالح استراتژيک مردم ايران و منطقه خاورميانه را تشخيص ندهد !
سمت و سو دادن به تضاد ميان مردم ايران ( تمامی مردم ايران ) و تماميت رژيم فعلا حاکم بر ايران در راستای تبديل آن به تضاد ميان قوميتهای موجود در ايران ، آتش يک جنگ داخلی خانمانسوزی را می خواهد بيافروزد که خاطره يوگسلاوی را از حافظه تاريخی مردم جهان پاک نمايد .
فدراليسم تا آنجا که به تقسيم قدرت سياسی و اقتصادی در يک کشور تک مليته برمی گردد ، بخودی خود نه تنها چيز بدی نيست که از قضا در راستای ساختن يک ساختار غير متمرکز و خلاقيتهای حاصل
از رقابت سالم ميان قطبهای سياسی و اقتصادی ، بسا سودمند هم می تواند که باشد . نمونه دولت فدرال آلمان ، کانادا و آمريکا و ... نمونه های موفق چنين ساختار سياسی می باشند .
در هيچکدام از اين کشورها نه مليتهای صاحب سرزمينی وجود دارند و نه معضلی بنام " مسئله ملی" . در آلمان در تمامی ايالتهای فدرال ، بخشهای گوناگون ملت واحدی زندگی می کنند که ملت آلمان ناميده می شوند .
مردم آمريکا و کانادا نيزعلی رغم وجود مليتهای گوناگون از آفروآمريکايیها گرفته تا آمريکای لاتينی ها و از انگليسيها گرفته تا فرانسويان و اسپانيايی ها و ... در ميانشان ، اساسا از مهاجرينی تشکيل گرديده است که نه به لحاظ تاريخی صاحب يک منطقه مشخص جغرافيايی بوده اند و نه بجز مورد " کبک " در کانادا ، ادعای ارضی بر منطقه مشخصی را دارند. حتی سرخ پوستان بومی در آمريکا که در واقع صاحبخانه اصلی نيز هستند ، بر هيچ کجای آمريکا ، ادعای ارضی ندارند .
اما در کشورهايی که در برگيرنده مليتهای گوناگونی هستند که نه از طريق مهاجرتهای قومی که از طريق اقامت هزاران ساله ساکنين آن در مناطق خودی از يکسو و حاکميت استبدادی يک ملت خاص بر ديگر مليتها از سوی ديگر شکل گرفته است ، همچون ايران ، طرح مسئله " فدراليسم " آنهم نه در پايان يک پروسه دمکراتيک و در يک فضای عقلايی ، بلکه در آستانه درگرفتن يک زلزله مهيب سياسی ــ اجتماعی که نه فرجام آن قابل گمانه زنی است و نه ابعاد آن ، تنها راه به تجزيه خواهد برد و ديگر هيچ !
آنچه که با يوگسلاوی سابق رفت ، بدترين نمونه آن و سرنوشت اتحاد جماهير شوروی سابق ، بهترين ! نمونه آن است .
تا آنجايی که به حقوق خلقهای ايران برمی گردد ، من فراتر از حق خود مختاری ، قائل به حق تعيين سرنوشت خلقها تا مرز استقلال کامل می باشم .
اما تا آنجا که به مصالح استراتژيک همين خلقها بر می گردد ، جدايی هر يک از آنها را در شرايط کنونی مساوی با اضمحلال کامل آنها در سيستم گلوباليستی در حال شکل گيری در منطقه و تبديل شدنشان به بردگان بی هويت " سرمايه کلان " و " نظم جديد " می دانم .
به عبارت بهتر اگرجدايی خلقی ، همچون جدايی مختارانه فنلاند از روسيه زمان لنين ، عاقبتی همچون عاقبت کشور مربوطه را بدنبال داشته باشد، دفاع کردنی است . ولی آيا کجای وضعيت " کوزوا " و " بوسنی " و ... قابل دفاع است ؟ تازه مگر حساسيت وضعيت سياسی و ژئوپليتيکی آنها با وضعيت کشورهای خاورميانه و بويژه ايران قابل مقايسه است ؟
ايرانی که درچارچوب استراتژی کلان " جهان تک قطبی " و در جريان شعله ور شدن آتش " جنگ جهانی چهارم " ، همراه با " چين" ، " هند" و " روسيه " ، يک پای بالقوه ولی ثابت " کشورهای محور" در مقابل " نيروهای ائتلاف" به رهبری ايالات متحده می تواند باشد و به همين اعتبار هم يکپارچه و قدرتمند ماندن آن ، همانگونه که قدرتگيری دوباره فدراسيون روسيه ، ازاساس با منافع استراتژيک گلوباليستها در تضاد است .
کوتاه سخن ، طرح شعار " فدراليسم " به معنای تقسيم قدرت بر مبنای قوميت ، که به حمايت موسسه " اينتر پرايز" هم آراسته گرديده ، در شرايط کنونی شعاری است ارتجاعی و ضد انقلابی که تنها به رشد شوينيزم عظمت طلبانه فارس و کرد و عرب و آذری و بلوچ ياری رسانده و درنهايت نيروهای ارتجاعی قوم گرا را در توازن قوای نيروهای سياسی بالا می آورد .
اينکه سرنوشت " تهران بزرگ " که مکان و ماوای تمامی قوميتهای موجود در ايران نيز هست چه خواهد شد و در يک ايران فدرال بر پايه قوميت ، تعلق به کدام قوميت بايد داشته باشد ، خود حديثی ديگر است . bijanniabati@hotmail.com 27 - ارديبهشت - 1385
این مقاله به عنوان یادداشت هفته درسایت دیدگاه چاپ شده است
No comments:
Post a Comment