Thursday, November 06, 2008

باراک اوباما ، مسیح موعود یا فریب هزاره سوم - بيژن نيابتی

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
15 آباتماه 1387

یادداشت سیاسی

باراک اوباما ، مسیح موعود یا فریب هزاره سوم

امروز نتیجه انتخابات آمریکا اعلام شد . با اینکه میزان شرکت درانتخابات در یکصدساله اخیر بی سابقه بوده است، چیزی نزدیک به 64 و خورده ای درصد از رای دهندگان واجد شرایط در انتخابات شرکت کرده اند . شور و هیجان هزاران نفر در خیابانهای امریکا و اشکهای شوق بر چهره های سپید و سیاه و حضور میلیونها انسان که نه شاید میلیاردها در مقابل تلویزیونها در سراسر جهان ، می باید ما را قانع کند که اینها همه نشان ازپایان یک دوران ! و آغاز دورانی دیگر است . در این میان ، توده های سیاه پوست آمریکایی تردیدی ندارند که " او" نه با کنسرنهای نفتی و تسلیحاتی و نه با سرمایه جنایتکار یهود که تنها با آنها و از آنهاست !

جامعه در حال انفجار و گریزان از نکبت دار و دسته جرج دبلیو بوش به " مسیحای جدیدی " امید بسته است که قرار است پیام آور تغییر باشد . پیام آور توانستن باشد. آیت و نشانه کارایی دمکراسی در ورای دیکتاتوری پنهان سرمایه باشد . نوید دهنده رویای آمریکایی باشد . تغییری که امکان پذیر است و کدام بینه و دلیلی برتر و بالاتر از قرار گرفتن یک سیاه آفریقایی از تبارنفرین شدگانی که یک قلم چهل میلیون نفرشان در زیر سایه تنها ابرقدرت دنیا در زیر خط فقر زندگی می کنند ، در راس بالاترین مقام اجرایی کشورو در هیئت ظاهری قدرتمندترین مرد دنیا ! می تواند باشد ؟

عاقلانه نیست که تمامی آنچه را که اتفاق افتاده حاصل یک طرح و برنامه از پیش آماده شده قلمداد کرد . بدون شک هر قطره اشکی که از شب گذشته تا به امروز بر چهره های صدها هزار نفر روان گردید اشکهای واقعی بودند . نه فقط بر چهره مردم عادی که در واقعی بودن اشکهای آدمهایی چون " جسی جکسون " کاندیدای بیست سال پیش انتخابات ریاست جمهوری وقت آمریکا نیز نباید تردید کرد .

این اشکها و لبخندها ، البته عواقب سیاسی و اجتماعی اندکی را در ابعاد داخلی و بین المللی بر جای نخواهند گذاشت ! همراه با این قطرات لغزان اشک و قهقهه های مستانه است که مطالبات ملتی بالا وبالاتر می رود و آن کدام سیاستمداری است که نداند می توان مطالبات یک ملت را سالهای سال پایین نگه داشت اما نمیتوان بسادگی مطالباتی را که بالا رفت دوباره پایین آورد . می توان دیو را در شیشه نگه داشت . ولی بازگرداندن آن دیو تنوره کشی را که یکبار آزاد شده باشد ، به شیشه از محالات است .

با این حال ابلهانه است اگر تصور شود که تغییر در راه است ! نه به این خاطر که خدای ناکرده اوباما مثل سلفش آدم کلاه بردار و کلاشی است ! نه ! نه ! نه اینکه باور کردنی نیست که او بواقع خواهان تغییر است ! نه ! به یک دلیل ساده که اساسا " ابزار تغییر" در اختیار نه فقط او که در ید قدرت جایگاه او نیز نیست . اگر کسی تصور کند که " نظم نوین جهانی " آنقدر سست و بی بنیاد و ناظمان آن نیز اینقدر دمکرات و برخوردار از ذره ای انسانیت و شرافت و اخلاق هستند ، نه این نظم را فهم کرده است و نه آن ناظمان را !

سرمایه داری هار آمریکا موقتا با " باراک حسین اوباما " از سویی بر پاسیفیسم مهلکی که در میان رای دهندگان ، سالها ست که حکومت می کند و از سوی دیگر بر تهدید روبه افزایش رسیدن جامعه به مرزهای یک انفجار عظیم اجتماعی و رادیکالیزاسیون سیاسی ، لگام زده است .

با اوباما به جامعه در حال انفجار نشان داده است که راه حل نه در طرد سیستم و نه در شوریدن بر علیه آن که در مشارکت فعال در تغییر آن است . با اوباما باید به دنیا نیز نشان داد که این تنها دار و دسته جنایتکار بوش ــ چینی نبوده و نیستند که ایالات متحده آمریکا را نمایندگی می کنند .

حاصل کلام اینکه تا آنجایی که به " استراتژی های کلان" بر می گردد ، با اوباما هیچ چیز تغییر نخواهد کرد . این را قبلا بارها گفته ام . در روشها و متدها اما تغییر بسیار خواهد بود . به همین اعتبار هم تا آنجا که به مسئله ایران و " طرح خاورمیانه بزرگ " بر می گردد ، اوضاع نه تنها بهتر نخواهد شد که بر آنتاگونیسم موجود افزوده نیز خواهد گردید . هر کس هر چه که می خواهد بگوید . بحث " تعویض رژيم " از روی میز سیاست خارجی آمریکا کنار نخواهد رفت . در همین راستا هم به رژيم " جمهوری اسلامی" نه " تضمین امنیتی" داده خواهد شد و نه موقعیت آن به لحاظ منطقه ای و بین المللی به رسمیت شناخته خواهد شد . آنچه که بی تردید تغییر خواهد کرد ، سمت و سوی تحولات منطقه ای تا آنجا که به ایران برمی گردد ، به سمت همکاری بیشتر آمریکا با اروپا و خاتمه دادن به سیاست شکست خورده تکروی ایالات متحده خواهد رفت .

مهمترین نشانه هر تغییر واقعی اما ، پیش از هر چیز ، باز کردن و به جریان انداختن پرونده جنایت 11 سپتامبر 2001 و به دادگاه کشانیدن دار و دسته جنایتکار بوش ـ چینی در این رابطه هست . هر چیز پایین تر از اين ، درست به مانند خود 11 سپتامبر فریبی بیش نخواهد بود . پرونده ای که .... همچنان باز است .


بيژن نيابتی ، 15 آباتماه 1387

Monday, October 20, 2008

Sunday, March 16, 2008

گفتگو با آقای بیژن نیابتی ، تحلیلگر سیاسی در آلمان -پرسشگر: م. ساقی-





گفتگو با آقای بیژن نیابتی ، تحلیلگر سیاسی در آلمان


«من چشم انداز امکان يک انقلاب را نزديک می بينم»



پرسشگر: م. ساقی


س - آقای نيابتی شما در مصاحبه ها و نوشته های قبلی تان روی حمله نظامی آمريکا به ايران تاکيد زيادی کرده بوديد . آيا هنوز هم اين نظر را داريد و اگر جوابتان مثبت است چه دلايلی را برای آن داريد ؟

ج ــ آنچه که من بر آن همواره تاکيد داشته ام و هنوز هم تاکيد دارم ، اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم " جمهوری اسلامی " است و نه لزوما تهاجم نظامی آمريکا . در رابطه با تفاوت ميان ايندو در مصاحبه های قبلی مفصل توضيح داده ام و بنابراين دوباره وارد آن نمی شوم . نکته ديگری که همواره بر آن تاکيد داشته ام و هنوز هم دارم ! تصميم از قبل گرفته شده " جناح بازها " در رابطه با تغيير رژيم سياسی ايران است . اينکه هنوز هم بر نظرات پيشينم باقی هستم يا نه ، پاسختان مثبت است و اما دلايل آن!

ببينيد ! بسيار تفاوت است ميان " ژورناليسم تحليلگر" با نظريه پردازی و " تحليل تئوريک " ! تحليل ژورناليستی بر مبنای تغيير و تحولات سياسی مقطعی صورت می گيرد و می تواند با عطف به تحولات ناهمگون با يکديگر ، تحليلهای کاملا متضادی را سبب گردد . " تحليل تئوريک " بويژه اگر بر مبنای يک نظريه مشخص هم باشد ، متاثر ازاتفاقات مقطعی نميباشد . به عبارت ديگر نگاه استراتژيک دارد . برخلاف تحليلهای ژورناليستی صرف که فضای معلق زدن در آن بوفور وجود دارد ، "تحليل تئوريک " شانس ! مانور زيادی ندارد . اشتباه درآمدن تحليل فوق ، گاها تماميت " نظريه ای" را بزير علامت سوآل می برد که تحليل مربوطه بر مبنای آن شکل گرفته و تئوريزه شده است . برای فهم بهتر تفاوتهای بنيادی ميان اين دو نوع از تحليل مثالی می زنم . از همين احتمال تهاجم نظامی آمريکا شروع کنيم .

بدنبال براندازی رژيم سابق عراق توسط ارتش آمريکا ، به يکباره تحليلهای مبتنی بر در ليست قرار گرفتن رژيم ايران ، بشدت اوج می گيرند . با بالا گرفتن مقاومت عليه اشغال در عراق و پيروزی عوامل و نزديکان به رژيم حاکم بر ايران در عراق ، اين تحليلها به نفع ماندگاری رژيم " جمهوری اسلامی " و رفع خطر جامه عوض می کنند . با رفتن پرونده ايران به شورای امنيت ملل متحد ، دوباره تحليلهای مبتنی بر پايان يافتن رژيم " جمهوری اسلامی " بالا می گيرند . اندکی بعد با طرح مسئله مذاکرات آمريکايی ها با رژيم بر سر مسئله عراق ، بار ديگر تحليلهای مشعشع قدرت رژيم و ضعف آمريکا و رفع خطر از رژيم يکی پس از ديگری صادر می گردند . با صدور قطعنامه دوم عليه رژيم ، اين ريل دوباره تکرار می شود و با افزوده شدن بر نيروهای نظامی آمريکا و حرکت ناوگانهای آن به سمت خليج فارس و دريای عمان ، نه فقط تحليلگران خرده پا که در سرتا پای جامعه ايرانی فراوانند و به تنها مقوله ای که اساسا قائل نيستند مقوله بسيار بی اهميت ! " صلاحيت " است ، فرياد وا خطرا برمی دارند ، بلکه جريانات سياسی نيز که ماشاالله در راس هر کدامشان به اندازه کافی و بعضا هم بيش از اندازه کافی ! تئوريسين و نظريه پرداز وجود دارد ، به تکاپوی جلوگيری ازخطر تهاجم نظامی آمريکا با سر يا بدرون نظام مقدس شيرجه می روند و يا در جبهه آمريکا و دنيای آزاد ! ثبت نام می کنند . گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا به يکباره به مانند آب سردی بر فرق کران تا کران " ژورناليسم تحليلگر" فرو می آيد و لرزه احتمال قريب به يقين ! رفع خطر تهاجم نظامی و ادامه يافتن رژيم "جمهوریاسلامی " سراپای آنرا در می نوردد . نمايش آمريکايی تهاجم ! قايقهای سپاه به ناوهای ايالات متحده و جار و جنجال متعاقب آن ، دوباره خط سير تحليلها را عوض می کند ولی گزارش البرادعی ، تحليلگران ما را با لب و لوچه ای آويزان به جای اول باز می گرداند. هنوز مرکب تحليلهای مبتنی بر پيروزی هسته ای رژيم تازيانه و دار خشک نشده که قطعنامه سوم پس از هشت ماه تاخير صادر می شود و دوباره روز از نو و روزی از نو !

و اما درارتباط با تحليل من دراين رابطه ، تا آنجايی که به چارچوبهای کلی و مبانی تئوريک آن بر می گردد ظرف شش هفت سال گذشته ، هيچ اعوجاجی را در آن وارد ندانسته و قاطعانه بر صحت و استواری پايه های نظری آن در تمامی فراز و فرودهای فوق الذکر پای فشرده ام . اين تحليل تئوريک که بر مبنای نظريه " جنگ جهانی چهارم" شکل گرفته ، تا آنجايی که به مسئله خاص ايران برمی گردد بر مبانی زير استوار است .

1 ــ طرح " تعويض رژيم " در ايران تا آنجايی که به " طرح خاورميانه بزرگ " برمی گردد ، مستقل از آنکه چه حزبی در آمريکا برسر کار بيايد و سکان سياست خارجی ايالات متحده در دست چه کسی باشد، از روی ميز سياست خارجی آمريکا کنار نخواهد رفت . اين سياست در اصطکاک با عزم جزم رژيم در رها نکردن قدرت به هر قيمت ، زاينده يک آنتاگونيسم پايدار ميان دولت آمريکا و رژيم حاکم بر ايران خواهد بود که هيچ چيز جز يک درگيری نظامی راه حل آن نمی باشد .

1
2 ــ زير سقف گرفتن يک "تضمين امنيتی" از ايالات متحده و فقط ايالات متحده ، هيچ بسته مشوق و هيچ مذاکره و معامله ای از جانب رژيم ، پذيرفتنی و قابل مذاکره نمی تواند باشد . اين تضمين ، هرگز و تحت هيچ شرايطی به رژيم " جمهوریاسلامی " داده نخواهد شد .

3 ــ تهاجم نظامی به ايران ، پيش از حل و فصل معضل " آلترناتيو مطلوب" ، راه به يک فاجعه بی مثالی خواهد برد که نمونه عراق در مقابل آن کاريکاتوری بيش نخواهد بود .

4 ــ ايده آل آمريکايی ها و خط حاکم بر سياست خارجی آن ، بوجود آوردن انقلابات مخملی در کشورهای مشمول " طرح خاورميانه بزرک " و بويژه در ايران بوده و همچنان هم هست . اين خط در ايران مطلقا امکان موفقيت ندارد . ( دلايل آنرا در گذشته بارها بيان کرده ام ) . اين بن بست در نهايت و در اوج استيصال ، ابتدا پنتاگون و نهايتا وزارت امور خارجه ايالات متحده را مجبور به بررسی امکان مراجعه به " عنصر داخلی " نموده و شانس " راه حل سوم " ارائه شده از جانب مجاهدين خلق را بالا خواهد برد .

بر اساس مبانی تئوريک بالا ، به زنجيره ای از تحليل ها و گمانه زنی های مرتبط با يکديگر در کادر يک دستگاه نظری می توان دست يافت . برخی از آنان که در سالهای گذشته صراحتا بدانان اشاره کرده بودم و تا کنون مشخص شده اند به شرح زير است .

ــ هيچ آلترناتيو مطلوبی ! بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار بر جای خواهد ماند .
ــ گره ليست تروريستی در انگلستان گشوده می شود .
ــ آمريکا از باتلاق عراق بيرون نخواهد آمد .
ــ انقلاب مخملی در ايران مطلقا امکان پذير نيست .
ــ رژيم به سمت تکپايه شدن خواهد رفت .
ــ رژيم " جمهوری اسلامی " ميان تسليم يا تقابل و خودکشی يا مرگ باعزت ! دومی را برخواهد گزيد .
ــ در استراتژی ايالات متحده اولويت ، به جای دمکراسی خواهی کذايی به " امنيت " داده خواهد داد .
ــ تا آنجا که به عراق برمی گردد ، روند تحولات سياسی در اين کشور ، اگر نتوان گفت که سرنوشت رژيم " جمهوری اسلامی " را رقم خواهد زد با اين حال بی هيچ ترديدی تاثيرات آن در آينده رژيم مذکور تعيين کننده خواهند بود .

و آنچه بايد تحقق پذيرد :

ــ راديکاليسم موجود در جامعه از سويی و رژيم از سوی ديگر پروسه انکشاف نيرويی را تسريع خواهد کرد و نيروهای بينابينی صحنه سياسی ايران ، اعم از رفرميسم خيانتکار خارج رژيم و يا اصلاح طلبی جنايتکار درون رژيمی ، يا جذب قطب قدرت آمريکا خواهند شد و يا به سمت قطب ديگر قدرت ، يعنی رژيم حاکم بر ايران متمايل خواهند شد .

ــ ارجهيت دادن " امنيت " بر " دمکراسی " در آينده توسط ايالات متحده ، صد البته الزامات عملی خاص خود را نيز لاجرم به دنبال خواهد داشت . در راس اين الزامات فی المثل در عراق ، بدون شک برکناری دولت مالکی و جايگزينی آن با يک دولت قوی نظامی ـ امنيتی توسط آمريکا می باشد که مهمترين وظيفه اش بايستی خلع سلاح نيروهای شبه نظامی وابسته به رژيم تهران باشد .

اين دولت می تواند که حول " اياد علاوی" و با به بازی گرفتن حزب بعث عراق ، کردها و نيروهای سنی و شيعه مخالف رژيم " جمهوری اسلامی" شکل بگيرد . شکی نيست که " مجاهدين خلق ايران " در عراق ، در رابطه با برقراری ارتباطات ضروری ميان نيروهای فوق ، از توان و پتانسيل لازم برخوردار بوده و بيش از هر جريان ديگری مورد اعتماد اين نيروها می باشند . بدون اين عمل پيشگيرانه در عراق ، ورود به هر گونه رويا رويی نظامی با رژيم حاکم بر ايران نه منطقی است و نه عاقلانه !

ــ روند صدور قطعنامه ، در شورای امنيت آرام آرام به سمت ماده 42 خواهد رفت .

2
س ـ شما به انقلاب مسلحانه درايران معتقد هستيد و آنرا بنا به شرايط اجتماعی – سياسی – اقتصادی ايران حتمی می دانيد . آيا چشم انداز اين انقلاب را نزديک می بينيد ؟ دلايلتان چيست؟

ج ــ در اينکه من با تمام وجود به ضرورت يک انقلاب اجتماعی که البته الزاما قهرآميز است ، باور دارم ، جای حرف نيست . آنچه جای حرف است برداشت شما از تلقی من از حتمی بودن وقوع آن در ايران است . من تنها چيزی را که محتوم می دانم ، اصل " آنتروپی " يعنی استهلاک و زوال پذيری ماده است . تا آنجا که به انسان و جامعه انسانی برمی گردد به غير ازمحتوم بودن مرگ انسانها هيچ چيزديگری حتمی و از پيش تعيين شده نيست . نمی خواهم وارد مقولات فلسفی شوم که در بضاعت يک مصاحبه نمی تواند باشد . تنها می توانم بگويم که محتوم قلمداد کردن حرکت تاريخ و سير تحولات اجتماعی به يک سمت از قبل تعيين شده و حتميت انقلاب و برچيده شدن طبقات و پيروزی محتوم حق بر باطل ، اگر چه آرمان تمامی انقلابيون و آرمان خود من نيز بوده و هست ، اما در کنه خود مقوله ای است مذهبی و مرا با مذهب از اساس کاری نيست ! آنچه که انقلاب را حتمی می کند تنها اراده يک خلق و انقلابيونش برای تحقق انقلاب و البته آمادگی آنان برای پرداخت بهای تحقق آن و تن دادن به الزاماتش است . اينکه در تئوری به ضرورت انطباق شرايط عينی و ذهنی در رابطه با وقوع انقلابات اشاره شده است ناظر بر الزامات وقوع يک انقلاب است و نه حتميت آن .

و اما پاسخ به پرسش شما ! من چشم انداز امکان يک انقلاب را نزديک می بينم . سناريوهای گوناگونی در مقابل ما قرار دارند که تنها يکی از آنها راه به انقلاب می برد و آن فقط در شرايطی است که ورود "عنصر اجتماعی " به صحنه امکانپذير گردد . ايزولاسيون بشدت افزايش يابنده رژيم و شکاف در بالا که نشانه های بارز آنرا در حذف گسترده خط امامی های اصلاح طلب شده در انتخابات پيش رو شاهد هستيم از سويی و گسترش روزافزون مقاومت درپايين که خود را در رشد راديکاليسم در اعتراضات دانشجويی و جنبشهای کارگری ، زنان و جوانان نشان می دهد ، نشانه های بارز نزديک شدن به مراحلی هستيم که نه بالايی ها می توانند و نه پايينی ها می خواهند !

اما تحقق اين سناريو اصلا محتوم نيست ! سناريوهای ديگری نيز در مقابل ما قرار دارند که هر يک از آنها متناسب با اينکه ما ( اپوزيسيون ) چگونه حرکت کنيم و يا رژيم چگونه در مقابل تهديدات واکنش نشان دهد و يا آکتورهای خارجی چگونه عمل کنند و .... ممکن است دست بالا را پيدا کنند . وحشتناکترين سناريو در مقابل ما امکان وقوع يک جنگ داخلی است که در نهايت نه به انقلاب که به تجزيه ايران راه می برد . خواست درجه يک دولت حرامزاده اسرائيل و لابی جنايتکار آن در آمريکا ازجمله لاشخورهای نشسته در موسسه اينترپرايز چيزی به غير ازاين نيست ! لزوم تغييرات جغرافيايی در جهان و بويژه در منطقه خاورميانه و آسيای صغير ، بخش جدايی ناپذير " طرح خاورميانه بزرگ " در کادر جنگ جهانی چهارم می باشد . من ترديدی در طرح اسرائيلی تقسيم عراق به سه بخش شمال کردی به مرکزيت کرکوک، مرکز سنی به مرکزيت بغداد و جنوب شيعه به مرکزيت بصره ندارم . اين را در گذشته هم بارها نوشته و گفته ام . تغييرات جغرافيايی گذشته بدنبال از هم پاشيدگی اتحاد شوروی و تلاشی کشور چند مليته يوگوسلاوی را تنها در همين راستا می توان فهم کرد .

يک سناريوی ديگر ! يک لحظه تصورش را بکنيد اگر سناريويی که در جنگ روانی يکی دو سال اخير عليه "جمهوری اسلامی" مبنی بر خطر بمباران اتمی ايران و يا پرتاب جامعه به عصر حجر با نابود کردن تمامی ساختارهای جامعه مدنی و منابع طبيعی و صنايع و معادن و غيره و غيره ، مدام توسط امثال "سيمورهرش" و " اسکات رايتر" به ميان صحنه پرتاب می شده و بعضا توسط نيروهای چپ ايرانی نيز بلا انقطاع جار زده می شود ، صورت بگيرد و بدنبال آن بدون اشغال حتی يک مترمربع از خاک ايران تنها خوزستان و نه هيچ کجای ديگر ، فقط خوزستان مطابق با نسخه کوزوو اعلام استقلال کند . بعد هم توسط همان " جامعه جهانی " معروف بلافاصله برسميت شناخته شود ، چه خواهيم کرد ؟ اينها واقعيتهايی است که همگی احتمال وقوعشان هست .

س ــ شما درگذشته به مراتب بر وجود ارتش آزاديبخش درمرزهای ايران و اينکه بايد با چنگ و دندان اين ارتش را در مرزها حفظ کرد تاکيد کرده بوديد . آيا با توجه به شرايط فعلی و نشانه های عقب نشينی آمريکايی ها از تهديدات قبلی شان نسبت به ايران هنوز فکرمی کنيد که ارتش آزاديبخش مجاهدين می تواند درعراق و درشهر اشرف باقی بمانند ؟

ج ــ نمی دانم منظورتان از نشانه های عقب نشينی آمريکايی ها از تهديدات قبليشان چيست . اگر منظورتان گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا است ، من آنرا اساسا در کادر عقب نشينی آمريکايی ها ارزيابی نمی کنم . منظورم البته يک عقب نشينی استراتژيک در کادر " طرح خاورميانه بزرگ " است . مثلا دادن تضمين امنيتی به رژيم ايران که من از اساس آنرا امکانپذير ندانسته و همچنان هم نمی دانم . به جز اين هيچ تغيير سياستی و هيچ بقول شما عقب نشينی و امتياز دادنی ، کوچکترين تاثيری در اصل قضيه که همانا ضرورت "تغيير رژيم " در ايران در استراتژی آمريکايی ها بوده و هست ، نخواهد گذاشت . در رابطه با ارتش آزاديبخش هم همين قانونمندی عمل خواهد کرد . يعنی تا زمانی که آن سياست " تغيير رژيم " بقوت خود باقی بماند ، هيچ قدرتی متعرض اين ارتش نمی تواند بشود .

س ــ با توجه به انتخابات آمريکا و آمدن يک رئيس جمهور جديد درسال 2009 وضعيت عراق و ايران چه تغييراتی خواهند کرد؟ ايا به نظر شما اگر دموکرات ها روی کار بيايند آمريکا خط بيرون کشيدن نيروهايش را از عراق دنبال خواهد کرد يا همچنان آرايش نيروهايش را به همين صورت درعراق حفظ خواهد کرد؟

ج ــ تعيين سياستهای کلان در ايالات متحده اساسا در حيطه صلاحيت دولت هايی که بر سر کار می آيند ، نيست . آنها از هر حزبی که باشند تنها مجری سياستهای تعيين شده می باشند و نه بيشتر . البته تفاوت ميان آنان را نبايستی نفی کرد . اما اين تفاوتها که بعضا بسيار هم جدی بوده و گاه به درگيريهای علنی نيز کشيده می شود ، تنها در شيوه ها و متدهای پياده کردن آن سياستهای کلان می باشند و نه در جهت عکس آنها ! به همين اعتبار تا آنجا که به نقش عراق در سياست خارجی آمريکا برمی گردد ، ايالات متحده هرگز، تکرار می کنم هرگز پيش از تعيين تکليف شدن " طرح خاورميانه بزرگ " ، عراق را ترک نخواهد کرد و نيروهای نظاميش را بيرون نخواهد برد . ترديد نداشته باشيد که آمريکايی ها برای ماندن به عراق آمده اند و نه بازگشت ! ولی در رابطه با اينکه می پرسيد آرايش نيروهايشان به همين صورت خواهد ماند يا نه ، مسلما بدين صورت نخواهد ماند و متناسب با اولويتهای طرح مورد اشاره در مصافهای آتی تغيير خواهد کرد . اما حضور نظامی آمريکا در عراق ، اگر که با يک شکست استراتژيک روبرو نشود که البته به نظر من احتمال آن بسيار است ، تا حداقل سال 2020 ادامه خواهد داشت .

س ــ با امدن احتمالی دموکرات ها سرکار آيا تغييری در روابط ايران با آمريکا بوجود خواهد آمد ؟

ج ــ تا آنجا که به سياست " تغيير رژيم " در ايران برمی گردد با قاطعيت می گويم نه ! اما شيوه برخورد مسما همينی نخواهد بود که حالا هست . برای آنکه خيالتان را راحت کنم می خواهم در اينجا يکبار ديگر آنچه را که در يک مصاحبه مفصل حدود دوسال پيش گفته بودم ، تکرار کنم :

بودن همزمان رژيم " جمهوری اسلامی " در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2009 ، معادل شکست قطعی " طرح خاورميانه بزرگ " می دانم . يعنی همان شکست استراتژيکی که صحبتش را کردم . در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم و هم " جناح بازها " !

به همين دليل هم گفته بودم که امسال يک سال کليدی هم برای ما و هم برای رژيم " جمهوری اسلامی " خواهد بود .

س ــ رژيم جمهوری اسلامی درصدد انتخابات مجلس شورای ملی است . آيا امکان دارد که اصلاح طلب ها بتوانند دراين رابطه نقشی بازی کنند و يا يک سره بودن حکومت همچنان ادامه خواهد داشت ؟

ج ــ حتما منظورتان مجلس شورای اسلامی است . پاسخم همانست که پيش از انتخابات رياست جمهوری و در بحث تکپايه شدن رژيم طرح کرده بودم . تاريخ مصرف شارلاتانهای موسوم به اصلاح طلب به پايان رسيده است . تکپايگی حکومت همچنان ادامه خواهد يافت .

س ــ چه راه حلی را برای کوتاه شدن عمررژيم ، به اپوزسيون خارج کشور و مردم ايران پيشنهاد مينماييد؟

ج ــ کار اين اپوزيسيون از ارائه راه حل گذشته است ! گذشته از آن شغل من چيز ديگری است !

4
س ــ در کل شما چشم انداز سرنگونی را چگونه می بينيد ؟ آيا يک پروسه درازمدت است يا کوتاه مدت . و دلايلتان برای هرکدام چيست ؟

ج ــ برای آنکه کارم را ساده کنم عين پاسخی را که در يک مصاحبه ، سه سال پيش از اين و در جواب يک سوآل مشابه داده بودم تکرار می کنم :

" در رابطه با چشم انداز سرنگونی ، من بيشتر فروپاشی رژيم را محتمل می بينم تا سرنگونی که به تعريف من به معنای تصاحب سازمانيافته و از پايين قدرت سياسی می باشد . به همين خاطر بدليل نبود يک جنبش اجتماعی سازمانيافته و مسلح با يک رهبری واحد در داخل ايران ، فعلا اين شق را من محتمل نمی بينم . البته اگر در يک برآورد فرضی که تمام پارامترها بسود " ارتش آزاديبخش " عمل کرده و راه ورود اين ارتش بداخل ايران باز گردد ، احتمال پاگيری يک قيام توده ای در نقطه شکستن تعادل قوا ميان نيروهای" ارتش آزاديبخش " و نيروهای مسلح رژيم را امری بديهی می دانم . ولی به غير اين شق ، آنچه را که محتمل می دانم ، شق فروپاشی رژيم است . اين همان شقی است که بدليل بافت ملوک الطوايفی رژيم شتر گاو پلنگ " جمهوری اسلامی" و تعدد کانونهای مسلح قدرت ، بدون شک راه به فرو رفتن جامعه در يک شرايط هرج و مرج و احتمال وقوع جنگ داخلی می برد ."

سوم ديماه 1383

س ــ به نظر شما ، آيا نيروهای اپوزسيون در خارج کشور ، تا کنون به مسوليت تاريخی خود درمقابل رژيم خمينی – خامنه ای عمل کرده اند ؟

ج ــ اگر چنين می بود شايد ما امروز با رژيم ديگری سرو کار داشتيم . به هر حال همان احساس مسئوليت مورد اشاره شما ، پاسخی قاطعانه به سوآلتان را دشوار می کند . بگذاريد که در اين رابطه هم همان تاريخ به قضاوت بنشيند !

س ــ جايگاه ايدئولوژی اسلامی را در حکومت آينده ايران چگونه می بينيد ؟

ج ــ اوضاع به هر طرف که بچرخد ، تکرار يک حکومت مذهبی ديگر در ايران آينده اساسا امکانپذير نيست . حکومت آينده هر چه باشد مسلما حکومتی لائيک و سکولار خواهد بود . آنچه که نمی توان منتفی دانست ، تشکيل دولت توسط يک نيروی مسلمان است که البته با حکومت فرق دارد . بديهی است که اين دولت نه براساس باورهای ايدئولوژيک خود که در کادر يک قانون اساسی لائيک امکان مانورخواهد داشت.

س ــ آيا با سرنگون شدن جمهوری اسلامی ، مردم ايران از اسلام و مسلمانی فاصله خواهند گرفت؟

ج ــ مسلما نه ! ارتجاع مذهبی در ايران تمامی " دستگاه ارزشی " اکثريت عظيمی از جامعه را شکل می دهد که بسادگی قابل جايگزينی نيست . ظهور پديده ای چون خمينی جدای از تمامی توطئه هايی که منجر بروی کار آمدن او گرديد ، و تحمل دايناسورهايی همچون سلسله آخوندهای خبيثه درحاکميت از سوی جامعه اصلا خلق الساعه و اتفاقی نبود . آنان تمامی ارتجاع نهفته در اعماق جامعه ای را نمايندگی کرده و می کنند که حاصل يک تاريخ جهالت و واپسگرايِی ذهنی و ارزشی است . اما در کنار اين و در واکنش به حضور سرکوبگر يک ارتجاع اسلامی ، بديهی است که يک موج گسترده و قدرتمند ضد مذهبی در جامعه شکل گرفته که در آينده بايد بسيار جدی گرفته شود . هر چند که شايد بدليل همان ويژگی عکس العملی بودن از عقلانيت چندانی برخوردار نباشد .

س ــ شما می دانيد، افراد و يا دستجاتی در خارج کشور سالها در پی استحاله ی رژيم بوده و هستند، آيا آنها تا کنون موفق بوده اند ؟

ج ــ عجب سوآلی ! اگر موفق شده بودند که حالا ما با يک رژيم اهلی شده روبرو بوديم و نه با اين حيوانات درنده در حاکميت تازيانه و دار !

5
س ــ آقای نيابتی ، شما اگر از يکی از رهبران سياسی اپوزيسيون بوديد چه می کرديد ؟

ج ــ چون نيستم و برنامه ای هم برای آن نريخته ام ، پاسخ بدرد بخوری برای سوآلتان ندارم ! ولی فکر می کنم با تمام قوا بدنبال شکل دادن به يک آلترناتيو فراگير و سازماندهی جنبشهای اعتراضی در درون ايران در راستای يک قيام سازمانيافته توده ای می رفتم .

س ــ ميهن پرست و مبارز به چه کسی گفته می شود ؟

ج ــ به کسی که ميهنش را می پرستد و مبارزه می کند !

س ــ نقش اپوزيسيون جمهوری اسلامی و گروه های مختلف مخالف آنرا درداخل و خارج چگونه ارزيابی می کنيد ؟

ج ــ فراتر از آنکه من چه ارزيابی از اين به قول شما اپوزيسيون داشته باشم ، مهم ارزيابی و نگاه خود اين اپوزيسيون از نقش و جايگاه خود در صحنه سياسی ايران است . واقعيت آنست که تا آنجا که به موضوع کار اپوزيسيون که در اساس چيزی جز مبارزه در راستای تصاحب قدرت سياسی در مفهوم خاص خود و ايجاد تغييرات در معادله قدرت در حاکميت به مفهوم عام آن برمی گردد ، اگر سازمان مجاهدين را از بحثمان کنار بگذاريم ، بقيه اساسا خودشان خودشان را جدی نمی گيرند ! منظورم البته در حرف نيست که در آنصورت هيچکدام خدا را بنده نيستند . روزی دوسه بار زمين زير پای تماميت رژيم در وحشت از تهديدهای فلان حزب داغ می شود و سالی سه چهار بار با تحليلهای بهمان سازمان خوشنام و فلان حزب طراز نوين ، رژيم استحاله می شود و ...... بسياری اصلا بی آنکه معنای اپوزيسيون را فهم کرده باشند ، خود را بازيگر اين زمين می دانند . شما جريان خوشنامی چون توده ــ اکثريتی را نمی توانيد به هيچ قيمتی از " پوزيسيون " کنده و با صد من سريشم و چسب قطره ای به اپوزيسيون بچسبانيد . خود رژيم " جمهوری اسلامی " هم با آزمايش انواع و اقسام شکنجه هايی که مرحوم مظلوم کيانوری هم در نامه سرگشاده اش به خامنه ای به گوشه ای از آنها اقرار کرده است ، نتوانسته اين پديده تاريخی را از خود دور نگه دارد و از شر همنشينی با آن در امان باشد . شما که جای خود داريد .

س ــ آيا به نظر شما امکان يک همبستگی درنيروهای اپوزيسيون درکوتاه مدت وجود دارد ؟

ج ــ مطلقا نه !

س ــ چرا نه ، راه اين همبستگی چيست ؟
ج ــ اتحاد ها و ائتلافات سياسی همواره حول محور يک موضوع مشخصی شکل می گيرند که دغدغه همه طرفهای درگير در ائتلاف مذکور می باشد . معمولا هم اين ائتلاف نه تنها حول يک موضوع و خواست مشترک که حول يک محور قدرت شکل می گيرد . چرا که هيچ ائتلاف و اتحادی در خلاء صورت نمی گيرد. البته فرق است ميان مقوله اتحاد با ائتلاف . ائتلاف هميشه سياسی است و جنبه های ايدئولوژيک و تشکيلاتی ندارد . اتحاد برخلاف آن می تواند شامل تمامی اين جنبه ها باشد . به عبارت بهتر هر ائتلافی به نوعی يک اتحاد عمل مشخص سياسی هم هست . در حالی که هر اتحادی الزاما به مفهوم يک ائتلاف سياسی نيست ! برای فهم بهتر موضوع مثلا می توانيم بگوييم که هر فارسی ايرانی هست ولی هر ايرانی الزاما فارس نيست ! می تواند کرد و آذری و بلوچ و ..... باشد .

بنابراين آنچه که ضروری است يک ائتلاف سياسی گسترده ای است که بيشترين پتانسيلهای موجود در جامعه را نمايندگی کرده و در يک رابطه ديالکتيکی با جامعه هم قرار داشته باشد . يعنی هم ظرفيت تاثيرپذيری از جامعه را داشته و هم توان تاثيرگذاری بر آن را دارا باشد . اين آنچيزی است که حالا نيست ولی بايد باشد . انتظار تحقق اتحاد ميان شخصيتها و جريانات پراکنده اپوزيسيون در شرايط کنونی اساسا يک انتظار واقعی نيست . درست مثل آنست که از گاو نر انتظار شيردادن داشته باشيم ! يعنی الزامات و عناصر ضروری شکل گيری آن در عالم واقع و با اين ترکيب کنونی موجود نيست . مهمترين عنصر غايب دوری مجموعه اين نيروها ازکنش و واکنشهای درون جامعه ايرانی وعدم ارتباط ارگانيک آنان با جنبشهای اعتراضی درون جامعه می باشد . دومين عنصر ، بالا بودن هزينه مبارزه با رژيم و پايين بودن آمادگی اکثريت نيروهای مزبور برای پرداخت هزينه مبارزه می باشد . سومين عنصر ، حرفه ای نبودن مبارزين و حرکت کردن ازمنافع فردی و گروهی بجای چيدن از منافع خلق و انقلاب است . بديهی است که از جريانی که نه عضو و هوادار ساده اش که اعضای مرکزيت و دفترسياسی حزبش ، مشغول کسب وکارومغازه داری بوده و چاردست و پا به " تئوری بقا" چسبيده و تازه از زندانی سياسی اعتصاب غذا کرده هم می خواهند که برای حفظ " خود " اعتصاب غذا نکند ، نمی توان انتظار داشت که درمقابل رژيمی که مخالفت صرف حقوق بشری با آن مستلزم پرداخت هزينه ای چون زندان و شکنجه و توهين و تحقير و محروميت است ، چندان جدی گرفته شود . عنصر چهارم تحجر ايدئولوژيک و برج عاج نشينی و تنزه طلبی چپ سنتی است که ورود به يک ائتلاف سياسی فراگير احتمالا پر ريسک را از آغاز تاب نمی آورد و خلاصه آخرين و ضربه زننده ترين عنصر ، برخورد ماکسيماليستی و حداکثری است که با " ديگران" نه بر مبنای حداقلهای مشترک که بر پايه مطالبات حداکثرخود تنظيم کرده و اساسا ظرفيت انتقاد پذيری و تحمل نظرات مخالف را ديرزمانی است که از دست داده است .


تاریخ گفتگو
1386.12.25


Friday, January 18, 2008

مصاحبه سايت کومله زحمتکشان با بيژن نيابتی

مصاحبه سايت کومله زحمتکشان با بيژن نيابتی ، بیستم ديماه 1386

با سلام فراوان

ممنون از اينكه دعوت ما را برای اين گفتگو قبول كرديد.

س ــ درمقطع انقلاب بهمن و درحالي كه ايران يكپارچه عليه رژيم شاهنشاهی به پا خواسته بود ، به طور مشخص نقش جنبش كردستان را چگونه ديديد ؟

ج ـ جنبش کردستان بدليل سابقه درگيريهای مداوم با حاکميت سياسی در تهران بويژه در مقطع اعلام جمهوری کردستان در مهاباد در سال 1325 توسط قاضی محمد و سرکوب متعاقب آن ، همينطور نطفه های مبارزه مسلحانه اواخر دهه چهل که توسط انقلابيونی چون اسماعيل شريف زاده و ملا آواره بسته شده بود ، به علاوه حضور نيروهای حزب دمکرات کردستان ايران درميان خلق کرد درمقطع قيام ، به نسبت مناطق ديگرايران سازمان يافته تر وارد پروسه فروپاشی رژيم شاه شد . خلع سلاح پادگانهای ارتش شاهنشاهی درکردستان بويژه در سنندج نيز به همين ترتيب نه بمانند تهران و مناطق ديگر ايران که عمدتا توسط توده های سازمان نايافته صورت می گرفت ، بلکه بوسيله همين نيروهای در مجموع متشکل انجام شده بود. مهمتر ازهمه افتراق مذهبی ميان مردم سنی مناطق کردستان با مذهب رسمی شيعه بطور طبيعی تهديد دنباله روی کورکورانه مردم از رهبری شيعه را به حداقل خود رسانده بود . در اين شرايط بديهی بود که بدليل همين ويژگی عمده ، فضای تنفسی بسيار متفاوتی جهت فعاليتهای سياسی جريانهای گوناگون و انديشه های مخالف با حاکميت جديد در کردستان بوجود آيد که نظيرآن در کمتر نقطه ديگری از ايران قابل تصور می توانست باشد . مجموعه شرايط فوق در بطن شکل گيری يک استبداد مذهبی کم نظير که قائل به هيچ تحرک سياسی مستقل از خود در هيچ کجای ايران نمی توانست باشد ، بوضوح نطفه های يک تقابل نظامی گسترده را شکل می داد که به آسانی قابل گمانه زدن بود .

س ــ در حالی كه در همان مقطع فوق ايران دچار تحولی بنيادين در ساختار سياسی شد ، نقش جنبش كردستان را در ايستادگی مقابل رژيم بعد از استقرار چگونه ارزيابی ميكنيد ؟

ج ــ ايستادگی کردستان در مقابل حاکميت استبداد مذهبی نوپا بدليل حضور يک مقاومت گسترده توده ای ، از جايگاه بی بديلی در سراسر ايران برخوردار بوده است . به اين معنا که درشرايطی که در ديگر نقاط ايران ، در نبرد ميان جريانات سياسی گوناگون با حاکميت جديد، توده ها اکثرا در کنار ارتجاع حاکم قرار داشتند ، احزاب کردی نظير حزب دمکرات و سازمان کومله که به فاصله اندکی پس از قيام بهمن تشکيل شد ، در مجموع از يک حمايت نسبتا گسترده توده ای برخوردار بودند که به شرط بکارگيری يک سياست اصولی در جهت جلوگيری از به تعارض کشيده شدن زودرس تضاد با حاکميت ، می توانست از يک نقش تاثيرگذارنده قوی در تقويت مقاومت سراسری عليه ارتجاع برخوردار گردد. بديهی است که تضاد باحاکميت ارتجاعی به دليل ماهيت سرکوبگر و تماميت خواه آن نهايتا به تعارض کشيده می شد. با اين تفاوت اساسی که پس از طی يک پروسه مبارزه سياسی و ريخته شدن توهم بخشهای وسيعتری از توده ها ، توان بسيج رژيم بر عليه کردستان به مراتب افت می کرد و سرکوب نظامی نيروهای سياسی مستقر در منطقه مسلما به سادگی مرداد 58 نمی بود . با اينحال جايگاه بی بديل کردستان به مثابه سنگر مقاومت بويژه پس از شروع مبارزه مسلحانه سراسری و انتقال نيروهای سياسی ايران بدنبال سرکوب وحشيانه رژيم پس از30 خرداد 60


به مناطق آزادشده کردستان بهيچ وجه انکارپذير نيست. بدون سپر دفاعی کردستان بی ترديد ضربات وارده بر کليت اپوزيسيون "جمهوری اسلامی" ، ابعاد کمی و کيفی گسترده تری می داشت .

س ــ شما به عنوان يك فعال سياسی ايراني و به مثابه يك ناظر ، احزاب موجود در کردستان ايران را چگونه می بينيد و آيا اثر گذاری آنها بر مبارزات سياسی در سه دهه اخير را مثبت ارزيابی می کنيد ؟

ج ــ با کمال تاسف احزاب کردی در سه دهه اخير بجز مقطع زمانی ميان سالهای 60 تا 63 ، در مجموع کارنامه درخشانی برای ارائه چه به مردم کرد و چه به توده های سراسر ايران ندارند . درگيريهای خونين ميان حزب دمکرات و کومله در نيمه نخست دهه 60 ، با هيچ توجيهی پذيرفتنی نبوده و نيست . نشستن سران حزب دمکرات با جنايتکاران حاکم بر ايران در عين امضا گذاشتن بر اساسنامه ائتلافی که صراحتا خواستار سرنگونی قهرآميز رژيم " جمهوری اسلامی " بوده است ، با هيچ منطقی خوانايی نداشت . تاکيد بر قوم گرايی و جدا کردن " مسئله کرد " از سرنوشت جنبش سراسری و شرکت در توطئه چينی های موسسه صهيونيستی اينترپرايز تحت عنوان کنگره خلقهای ايران ، آنهم از سوی جريانی که خود را سالها به عنوان ستون فقرات يک " حزب کمونيستی " تعريف می کرده است ، هيچگونه نشانی از انقلابيگری کمونيستی به کنار ، ترقيخواهی ناسيوناليستی ! نيز نداشته و ندارد . انشعابات مداوم و زنجيره ای چه در کادر " حزب کمونيست ايران ! " و چه در کادر حزب دمکرات سابق و فعلی و چه در کادر خود سازمان زحمتکشان در ماه های اخير هر نتيجه ای که داشته باشد ، بدون شک پيام اميد و اعتماد را به خانه های مردم ستمکشيده کرد نخواهد برد. بگذريم که درکادر يک تعادل قوای سياسی صرف نيز تا کجا جايگاه وارزش نيروهای اپوزيسيون کردی را تقليل خواهد داد .

س ــ از آنجا كه كردستان در كنار ديگر مناطق ايران مورد سركوب رژيم قرار داشته ، اما همواره نوعی از اجحاف بر مردم كرد روا داشته شده كه بارها از سوی احزاب سياسی كرد مورد اشاره بوده است . ( تداوم اعدام های سياسی و ... ) دليل اعمال چنين فشارهای مضاعفی را در چه ميبينيد ؟

ج ــ ابتدا به ساکن بايد يک چيز را مشخص کرد . اينکه سرکوب وحشيانه ای که از جانب رژيم " جمهوری اسلامی " در کردستان اعمال می شود ، نه به مانند رژيم ستمشاهی ، ماهيت شوينيسم عظمت طلبانه فارس را بر پيشانی دارد و نه مقوله ای است خاص کردستان. اين فشارهای مضاعف مورد اشاره شما دلايل ايدئولوژيک و سياسی دارند و نه قومی . عين همين سرکوب را شما هم در بلوچستان می بينيد و هم در خوزستان و هم در خود تهران ! ويژگی کردستان در برخورداری از سهم ! بيشتری از سرکوب و اجحاف ، هم در تعلق اکثريت مردم آن به اقليت سنی جامعه می باشد و هم مهمتر و خطرناکتر از آن پتانسيل بالای ضديت با نظام " جمهوری اسلامی " در سراسر منطقه کردی می باشد که به نسبت ساير نقاط ايران ، نظام الهی همواره طی نزديک به سه دهه اخير از پايين ترين حمايت و پشتيبانی مردمی در اين مناطق برخوردار بوده و می باشد . اصل قضيه اينست که خلق کرد طی اين ساليان دراز هرگز پشيزی برای ارتجاع حاکم بر ايران ارزش فائل نبوده و نيست . گذشته از تمامی اين واقعيات ، رژيم " جمهوری اسلامی " با آگاهی از سرمايه گذاريهای اسرائيلی ــ آمريکايی بر روی اختلافات قومی در ايران ، کردستان ، بلوچستان و خوزستان را به مثابه يک تهديد بالقوه می بيند و متناسب با آن بر روی باز نشدن کلاف کنترل اجتماعی در اين مناطق حساب ويژه ای گشوده است . به اين اعتبار سرکوب و فشار مضاعف نه بخاطر اين است که مردم کردستان "کرد" هستند . دليل آن اينست که آنان برای رژيم "خودی" نيستند !


س ــ يکی از نگرانی های در پيش رو موضوع برخورد های احتمالی ميان کرد و آذری در ايران آينده است. شما به عنوان يکی از فعالان سياسی در اين مورد چه ديدگاهی داريد و آينده را چگونه می بينيد ؟ به اعتقاد شما برای ممانعت از بروز چنين احتمالی راهكار صحيح از نظر شما چيست ؟

ج ــ نگرانی مورد اشاره شما واقعی است . به شرط آنکه سناريوهای ضد انقلابی طرح ريزی شده از جانب "اينترپرايزی ها " مبنی بر دامن زدن به تضادهای قومی در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی " دست بالا را پيدا کنند . شعار " فدراليسم " که متاسفانه اخيرا پرچم احزاب کردی ايرانی گرديده است ، زمينه مادی چنين برخوردهای قهرآميزی را از هم اکنون آماده می کند . در اين رابطه در مطلبی که حدود دو سال پيش تحت همين عنوان نوشته بودم بر اين نکته تاکيد داشتم که :

" سمت و سو دادن به تضاد ميان مردم ايران ( تمامی مردم ايران ) و تماميت رژيم فعلا حاکم بر ايران در راستای تبديل آن به تضاد ميان قوميتهای موجود در ايران ، آتش يک جنگ داخلی خانمانسوزی را می خواهد بيافروزد که خاطره يوگسلاوی را از حافظه تاريخی مردم جهان پاک نمايد .

فدراليسم تا آنجا که به تقسيم قدرت سياسی و اقتصادی در يک کشور تک مليته برمی گردد ، بخودی خود نه تنها چيز بدی نيست که از قضا در راستای ساختن يک ساختار غير متمرکز و خلاقيتهای حاصل از رقابت سالم ميان قطبهای سياسی و اقتصادی ، بسا سودمند هم می تواند که باشد . نمونه دولت فدرال آلمان ، کانادا و آمريکا و ... نمونه های موفق چنين ساختار سياسی می باشند .

در هيچکدام از اين کشورها نه مليتهای صاحب سرزمينی وجود دارند و نه معضلی بنام "مسئله ملی". در آلمان در تمامی ايالتهای فدرال ، بخشهای گوناگون ملت واحدی زندگی می کنند که ملت آلمان ناميده می شوند . مردم آمريکا و کانادا نيز علی رغم وجود مليتهای گوناگون از آفرو آمريکايی ها گرفته تا آمريکای لاتينی ها و از انگليسيها گرفته تا فرانسويان و اسپانيايی ها و ... در ميانشان ، اساسا از مهاجرينی تشکيل گرديده است که نه به لحاظ تاريخی صاحب يک منطقه مشخص جغرافيايی بوده اند و نه بجز مورد " کبک " در کانادا ، ادعای ارضی بر منطقه مشخصی را دارند . حتی سرخ پوستان بومی در آمريکا که در واقع صاحبخانه اصلی نيز هستند ، بر هيچ کجای آمريکا ، ادعای ارضی ندارند .

اما در کشورهايی که در برگيرنده مليتهای گوناگونی هستند که نه از طريق مهاجرتهای قومی که از طريق اقامت هزاران ساله ساکنين آن در مناطق خودی از يکسو و حاکميت استبدادی يک ملت خاص بر ديگر مليتها از سوی ديگر شکل گرفته است ، طرح مسئله " فدراليسم " آنهم نه در پايان يک پروسه دمکراتيک و در يک فضای عقلايی بلکه در آستانه در گرفتن يک زلزله مهيب سياسی ــ اجتماعی که نه فرجام آن قابل گمانه زنی است و نه ابعاد آن ، تنها راه به تجزيه خواهد برد و ديگر هيچ ! آنچه که با يوگسلاوی سابق رفت ، بدترين نمونه آن و سرنوشت اتحاد جماهير شوروی سابق ، بهترين ! نمونه آن است .

کوتاه سخن ، طرح شعار " فدراليسم " به معنای تقسيم قدرت بر مبنای قوميت ، که به حمايت موسسه " اينتر پرايز" هم آراسته گرديده ، در شرايط کنونی شعاری است ارتجاعی و ضد انقلابی که تنها به رشد شوينيزم عظمت طلبانه فارس و کرد و عرب و اذری و بلوچ ياری رسانده و درنهايت نيروهای ارتجاعی قومگرا را در توازن قوای نيروهای سياسی بالا می آورد . "

جايگاه فدراليسم در استراتژی گلوباليستها ــ 27 ارديبهشت 1385

بنابراين تنها راه ممانعت از وقوع چنين احتمالی تاکيد هر چه بيشتر بر خواستهای مشترک آحاد مردم ايران يعنی خواست سرنگونی تام وتمام دشمن ترين دشمنان مردم ايران که همانا رژيم جنايتکار و سرکوبگر کرد و فارس و عرب و بلوچ و آذری و پايه ريزی يک جمهوری دمکراتيک ، سکولار و کثرت گرا می باشد . خواست اعاده حق حاکميت تجزيه ناپذير مردم

ايران ، خواست صرف نظر ناکردنی حقوق برابر خلقهای ايران و برسميت شناختن عاليترين شکل آن يعنی " حق تعيين سرنوشت " خلقهاست . راه حل ، بالا بردن پرچم "انسانيت" در مقابل " قوميت " و همبستگی ملی در تقابل با تشتت سياسی و تفرقات عشيرتی است .

س ــ روابط اپوزيسيون کُرد با ديگر نهادهای اپوزيسيون را چگونه دسته بندی می کنيد و لطفاً با ارائه تصوير خود از اين قضيه ، بفرماييد برای توسعه چنين ارتباطاتی چه بايد كرد ؟

س ــ اوج روابط ميان اپوزيسيون کرد باجنبش سراسری، پيوستن "حزب دمکرات کردستان" به " شورای ملی مقاومت ايران " در سال 1360 بود . مهمترين دستاورد اين پيوند ، برسميت شناخته شدن حق "خودمختاری" کردستان ايران از جانب کليه اعضای وقت شورای مذکور ، بويژه بزرگترين نيروی اپوزيسيون ايران يعنی " سازمان مجاهدين خلق " در قالب يک مصوبه رسمی بود . مصوبه ای که اعتبار آن عليرغم جدايی اجباری ! حزب دمکرات از اين شورا ، همچنان پابرجا بوده و مبنای مناسبی برای همکاريهای آينده می تواند به حساب آيد . اقدام " کومله " در راستای شکستن پوسته قومی و منطقه ای از طريق ايجاد " حزب کمونيست ايران " ، تلاش ديگری بود در راستای پيوند خوردن به جنبش سراسری که البته بدليل گزينش آدرس اشتباهی ، دولت مستعجل بود . به غير از اين دو مورد حداکثر روابط اپوزيسيون کرد با ديگر اجزاء اپوزيسيون ايرانی فراتر از شرکت در اتحاد عملهای مقطعی و دادن اعلاميه های مشترک و تعداد انگشت شمار مراسم و تظاهرات مشترک با اين يا آن گروه و سازمان کوچک و حاشيه ای ،ابعاد ديگری پيدا نکرد والبته نمی توانست هم پيدا کند.

س ــ همانگونه كه هويداست يكي از مهمترين چالش هاي اپوزيسيون ايرانی تشتت و عدم همبستگي ميان اين نيروهاست . از ديد شما سياست درست جنبش کردستان برای عبور از بحران و دست يافتن به اتحادی فراگير ميان اپوزيسيون ايرانی به منظور استقرار دمکراسی در ايران در چه می تواند باشد ؟

ج ــ برای ورود قدرتمندانه به هر اتحاد عمل و يا شکل موثرتری چون يک ائتلاف سياسی ، جنبش کردستان ابتدا به ساکن می بايست که در درون صفوف خود ، حول يک حداقلهای مشترکی به توافق رسيده و با زبان مشترکی سخن بگويد . واقعيت تاسف انگيز اين است که نيروهای کردی نه تنها تا کنون موفق به يافتن اين زبان مشترک با ديگران نشده اند بلکه در درون تشکيلات خود نيز آنرا گم کرده اند . واقعيت تلخی که البته نه خاص نيروهای کردی که تبديل به ويژگی و شناسه کل صحنه سياسی ايران گرديده است . با اينحال جلوی ضرر را از هر کجا که بگيريد منفعت است ! تماسهای اخير ميان رهبری جريان رفرم در کومله با رهبری جريان منشعب از حزب دمکرات ، حرکتی در همين راستاست . اين حرکت را می توان به ارتباط با سازمان خباط در ابعاد کردی و سازمان مجاهدين خلق در ابعاد سراسری گسترش داد . پيوند خوردن دوباره با جنبش سراسری از طريق نزديکی سياسی به مجاهدين و شورای ملی مقاومت ، عليرغم هر اختلاف و زاويه سياسی محتمل ، به اعتقاد من يگانه راه منطقی و عملی برای عبور از بحران و سمت و سو دادن به مبارزه محلی و منطقه ای در يک گستره ملی می باشد .

س ــ صحبت از ستم ملی در كردستان و نقاطی چون آذربايجان ، سيستان و بلوچستان ، تركمن صحرا ، خوزستان و ديگر مناطق مليت های تحت ستم ، موضوعی است كه مناقشه و جدل های سياسی بسياری را خصوصاً در سال های اخير دامن زده است . برای رفع اين مسئله به شيوه مناسب ، چه راهبردی را پيشنهاد ميكنيد ؟

ج ــ در رابطه با وجود ستم ملی در مناطق مورد اشاره ، مستقل از هر بحث و جدلی آنچه که تعيين کننده است ، مبارزه و تلاش مشترک و سازمانيافته در چارچوب ائتلاف قدرتمندی


است که صراحتا محو هر گونه ستمی از جمله ستم ملی را نفی کرده و برای از ميان برداشتن آن ورای شعر و شعار خشک و خالی ، برنامه و راهکار مشخص و اعلام شده داشته باشد.

برای ريشه کن کردن هر گونه ستمی از جمله ستم ملی ، پيش از هر چيز و بيش از هر چيز بايد ستم و استتثمار را در تماميت آن نشانه گرفت . هدف قرار دادن جزعی از ستم و استثمار در درون جامعه راهگشا نيست . گيرم که در عالم فرض ستم ملی از مناطق مورد اشاره شما بکلی رخت بربندد. باستم طبقاتی چه خواهيد کرد ؟ با ستم وسرکوب نفرت انگيزی که در همين کردستان ودر کادر يک بافت عشيرتی بر زنان روا داشته می شود چه بايد کرد؟ چه تضمينی است تا آنچه که با " دعا " رفت ديگر تکرار نشود ؟ با ستم بر کودکان چه بايد کرد ؟ پس رفع ستم ملی اگر چه بسيار ضروريست ولی به تنهايی چاره کار نيست .

بنابراين اگر کليت ستم و استثمار فرد از فرد و فرد از جامعه و بالعکس هدف گرفته شود ، از ميان برداشتن ستمهای ديگر همچون ستم جنسی ، ستم طبقاتی و به همين منوال ستم ملی که در واقع امر زير مجموعه های آن ستم کلی است ، بسا آسانتر خواهد بود . صد را اگر بخواهيد ، خواه ناخواه ده و بيست و پنجاه را نيز طلب کرده ايد . اين مسئله در رابطه با مقوله " فدراليسم" هم صداقت دارد . اگر قرار بر ايجاد يک نظام غير متمرکز به لحاظ سياسی و اقتصادی در کشوری باشد که درست هم همين است . اگر قرار بر اين باشد که هويت ملی ، مذهبی و سياسی هيچ بخشی از جامعه نفی نشود و صراحتا نه فقط در قوانين که در ذهنيت اجتماعی نيز به رسميت شناخته شود. اگر هيچ قشری از جامعه به عنوان اقليت و قشر ديگری بنام اکثريت مهر نخورد و خلاصه اگر حقوق برابر انسان ايرانی صرفنظراز طبقه و جنسيت و قوميت و دين و مذهب و نژاد تضمين شده باشد و مهمتر و کليدی تر از تمامی اينها نه تنها حقوق برابر که امکانات مساوی برای انتخاب آزادانه و آگاهانه آحاد مردم ايران فراهم باشد و تقسيم قدرت سياسی و اقتصادی به مفهوم واقعی کلمه صورت پذيرفته باشد ، ديگر " فدراليسم " به مفهوم سياسی و اقتصادی آن و نه در قالب قومپرستانه خود امری است واقع شده و مشروع . آنگاه ستم ملی نيز به خودی خود ديگر محلی از اعراب نمی تواند داشته باشد .

س ــ ساختارهای گوناگونی برای سيستم سياسی آينده ايران، پس از جمهوری اسلامی پيشنهاد شده است. از ديد شما كدامين سبك و روش اداره سياسی جامعه خواهد توانست به همبستگی بيشترايرانيان كمك كند ؟ در اين ميان چه نقشی برای نيروهای سياسی كرد قائليد ؟

ج ــ جدای از ساختارهای گوناگونی که هر کس برای دوران پس از " جمهوری اسلامی " پيشنهاد می کند ، تقريبا اکثريت قريب به اتفاق جريانات سياسی ايران حول يک مسئله ، حداقل به لحاظ تئوريک اختلاف چندانی ندارند و آن به رسميت شناختن حق حاکميت مردم ايران در تعيين سرنوشت خودشان می باشد . بنابراين اگر قرار بر اين باشد که عمده ترين " فصل مشترک " در ميان وسيعترين آحاد اپوزيسيون ايران را مشخص کرد همين ضرورت انتخابی بودن حکومت جانشين اين رژيم است . همانگونه که ادامه حاکميت اين نظام اهريمنی همان " درد مشترکی " است که می توان حول محور آن علی رغم تمامی اختلاف نظرهای تئوريک و سياسی و معرفتی بهم نزديک و نزديکتر شد . به اين اعتبار می توان ضربه مرگباری را که استبداد مطلقه مذهبی بر اميد و آرمانهای مردم ايران در تماميتشان وارد آورده ،ترميم کرد. پس تا آنجا که به حداقلهای ساختار سياسی آينده بر می گردد ،اين ساختار می بايستی دمکراتيک ، لاييک و کثرت گرا باشد . اينها حداقلهايی است که می توانند فصل مشترکی در ميان وسيعترين نيروهای اپوزيسيون باشند .


ولی فراتر از آن ، آنچه را که من به شخصه خواهان آنم ، يک جمهوری دمکراتيک سوسياليستی است . يک نظام شورايی . يک دمکراسی از پايين بر زمينه عدالت اجتماعی . چرا که دمکراسی بدون عدالت اجتماعی و سوسياليسم ( به مثابه يک سيستم منسجم اقتصادی و اجتماعی و نه يک ايدئولوژی )، بدون آزادی فريبی بيش نيست . دمکراسی غربی هيچ چيز نيست جز ديکتاتوری پنهان سرمايه . همانگونه که فاشيسم ديکتاتوری عريان سرمايه هست . بگذريم ! و اما در رابطه با نقش نيروهای کرد . بی ترديد نيروهای مذکور حتی با وجود پراکندگيهای تاسف بار اخير ، بدليل شرايط حساسی که در آن قرار داريم و طرح هايی که در رابطه با کردستان در دست اجرا می باشد و مهمتر ازهمه بدليل الزامات ژئوپليتيکی منطقه می توانند از يک نقش تاثيرگذارنده قوی برخوردارباشند. اين نقش چه درشرايط فروپاشی رژيم "جمهوری اسلامی" و چه در جريان يک تهاجم نظامی خارجی بارز می گردد و می تواند که يا به مثابه يک شمشير دو لبه هم بر عليه منافع خود مردم کرد و هم بر ضد مصالح عاليه کل مردم ايران بکار گرفته شود و يا با پيوند خوردن به جنبش سراسری ، به نقطه پرشی برای جنبش سرنگونی و نقطه اتکاء استوار و خلل ناپذير مقاومت مردمی عليه نظام استبداد مذهبی و در خدمت منافع و مصالح عاليه تمامی مردم ايران بدل شود . چنين باد .

س ــ با توجه به اهميت بحث ، اگر نكته ای حول موضوعات مطروحه از قلم افتاده و جای طرح دارد، خوشحال خواهيم شد كه از طرف شما مورد اشاره قرار گيرد .

ج ــ حول موضوعات بالا حرف ديگری ندارم . تنها در پايان بد نيست که اشاره مختصری به اتفاق اخير در رابطه با برخورد دريايی قايقهای گشت سپاه با کشتی های آمريکايی در خليج فارس داشته باشيم . گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا يکبار ديگر به تحليلهای صد من يک غازی مبنی بر برطرف شدن خطر حمله نظامی آمريکا دامن زد که البته اين بار از ابعاد گسترده تری برخوردار بود و تحليگران خرد و کلان بيشتری را شامل می شد . عين همين تحليلها در سالهای اخير با هر مانور آمريکاييها چه در مورد مذاکره با رژيم در رابطه با عراق و چه در رابطه با بسته پيشنهادی از جانب اتحاديه اروپا و چه موارد بيشمار ديگر بيرون داده شده بود . من هيچگاه فريب جنگ روانی گسترده ای را که در اين رابطه مدتهاست آغاز شده و همچنان ادامه دارد نخورده ام . واقعه اخير يکبار ديگر بصراحت نشان داد که وقوع يک درگيری نظامی تا کجا می تواند بدنبال يک حادثه بسا بی اهميت و برغم تمامی مخالفتهای داخلی و بين المللی ، محتمل باشد و تهديد تهاجم نظامی آمريکا و نيروهای موتلف آن تا کجا جدی و واقعی و اوضاع تا چه اندازه خطير و شکننده است .

با احترام فراوان

سايت كومه له

نشريات كومه له

وريا محمدی