Sunday, March 16, 2008

گفتگو با آقای بیژن نیابتی ، تحلیلگر سیاسی در آلمان -پرسشگر: م. ساقی-





گفتگو با آقای بیژن نیابتی ، تحلیلگر سیاسی در آلمان


«من چشم انداز امکان يک انقلاب را نزديک می بينم»



پرسشگر: م. ساقی


س - آقای نيابتی شما در مصاحبه ها و نوشته های قبلی تان روی حمله نظامی آمريکا به ايران تاکيد زيادی کرده بوديد . آيا هنوز هم اين نظر را داريد و اگر جوابتان مثبت است چه دلايلی را برای آن داريد ؟

ج ــ آنچه که من بر آن همواره تاکيد داشته ام و هنوز هم تاکيد دارم ، اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم " جمهوری اسلامی " است و نه لزوما تهاجم نظامی آمريکا . در رابطه با تفاوت ميان ايندو در مصاحبه های قبلی مفصل توضيح داده ام و بنابراين دوباره وارد آن نمی شوم . نکته ديگری که همواره بر آن تاکيد داشته ام و هنوز هم دارم ! تصميم از قبل گرفته شده " جناح بازها " در رابطه با تغيير رژيم سياسی ايران است . اينکه هنوز هم بر نظرات پيشينم باقی هستم يا نه ، پاسختان مثبت است و اما دلايل آن!

ببينيد ! بسيار تفاوت است ميان " ژورناليسم تحليلگر" با نظريه پردازی و " تحليل تئوريک " ! تحليل ژورناليستی بر مبنای تغيير و تحولات سياسی مقطعی صورت می گيرد و می تواند با عطف به تحولات ناهمگون با يکديگر ، تحليلهای کاملا متضادی را سبب گردد . " تحليل تئوريک " بويژه اگر بر مبنای يک نظريه مشخص هم باشد ، متاثر ازاتفاقات مقطعی نميباشد . به عبارت ديگر نگاه استراتژيک دارد . برخلاف تحليلهای ژورناليستی صرف که فضای معلق زدن در آن بوفور وجود دارد ، "تحليل تئوريک " شانس ! مانور زيادی ندارد . اشتباه درآمدن تحليل فوق ، گاها تماميت " نظريه ای" را بزير علامت سوآل می برد که تحليل مربوطه بر مبنای آن شکل گرفته و تئوريزه شده است . برای فهم بهتر تفاوتهای بنيادی ميان اين دو نوع از تحليل مثالی می زنم . از همين احتمال تهاجم نظامی آمريکا شروع کنيم .

بدنبال براندازی رژيم سابق عراق توسط ارتش آمريکا ، به يکباره تحليلهای مبتنی بر در ليست قرار گرفتن رژيم ايران ، بشدت اوج می گيرند . با بالا گرفتن مقاومت عليه اشغال در عراق و پيروزی عوامل و نزديکان به رژيم حاکم بر ايران در عراق ، اين تحليلها به نفع ماندگاری رژيم " جمهوری اسلامی " و رفع خطر جامه عوض می کنند . با رفتن پرونده ايران به شورای امنيت ملل متحد ، دوباره تحليلهای مبتنی بر پايان يافتن رژيم " جمهوری اسلامی " بالا می گيرند . اندکی بعد با طرح مسئله مذاکرات آمريکايی ها با رژيم بر سر مسئله عراق ، بار ديگر تحليلهای مشعشع قدرت رژيم و ضعف آمريکا و رفع خطر از رژيم يکی پس از ديگری صادر می گردند . با صدور قطعنامه دوم عليه رژيم ، اين ريل دوباره تکرار می شود و با افزوده شدن بر نيروهای نظامی آمريکا و حرکت ناوگانهای آن به سمت خليج فارس و دريای عمان ، نه فقط تحليلگران خرده پا که در سرتا پای جامعه ايرانی فراوانند و به تنها مقوله ای که اساسا قائل نيستند مقوله بسيار بی اهميت ! " صلاحيت " است ، فرياد وا خطرا برمی دارند ، بلکه جريانات سياسی نيز که ماشاالله در راس هر کدامشان به اندازه کافی و بعضا هم بيش از اندازه کافی ! تئوريسين و نظريه پرداز وجود دارد ، به تکاپوی جلوگيری ازخطر تهاجم نظامی آمريکا با سر يا بدرون نظام مقدس شيرجه می روند و يا در جبهه آمريکا و دنيای آزاد ! ثبت نام می کنند . گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا به يکباره به مانند آب سردی بر فرق کران تا کران " ژورناليسم تحليلگر" فرو می آيد و لرزه احتمال قريب به يقين ! رفع خطر تهاجم نظامی و ادامه يافتن رژيم "جمهوریاسلامی " سراپای آنرا در می نوردد . نمايش آمريکايی تهاجم ! قايقهای سپاه به ناوهای ايالات متحده و جار و جنجال متعاقب آن ، دوباره خط سير تحليلها را عوض می کند ولی گزارش البرادعی ، تحليلگران ما را با لب و لوچه ای آويزان به جای اول باز می گرداند. هنوز مرکب تحليلهای مبتنی بر پيروزی هسته ای رژيم تازيانه و دار خشک نشده که قطعنامه سوم پس از هشت ماه تاخير صادر می شود و دوباره روز از نو و روزی از نو !

و اما درارتباط با تحليل من دراين رابطه ، تا آنجايی که به چارچوبهای کلی و مبانی تئوريک آن بر می گردد ظرف شش هفت سال گذشته ، هيچ اعوجاجی را در آن وارد ندانسته و قاطعانه بر صحت و استواری پايه های نظری آن در تمامی فراز و فرودهای فوق الذکر پای فشرده ام . اين تحليل تئوريک که بر مبنای نظريه " جنگ جهانی چهارم" شکل گرفته ، تا آنجايی که به مسئله خاص ايران برمی گردد بر مبانی زير استوار است .

1 ــ طرح " تعويض رژيم " در ايران تا آنجايی که به " طرح خاورميانه بزرگ " برمی گردد ، مستقل از آنکه چه حزبی در آمريکا برسر کار بيايد و سکان سياست خارجی ايالات متحده در دست چه کسی باشد، از روی ميز سياست خارجی آمريکا کنار نخواهد رفت . اين سياست در اصطکاک با عزم جزم رژيم در رها نکردن قدرت به هر قيمت ، زاينده يک آنتاگونيسم پايدار ميان دولت آمريکا و رژيم حاکم بر ايران خواهد بود که هيچ چيز جز يک درگيری نظامی راه حل آن نمی باشد .

1
2 ــ زير سقف گرفتن يک "تضمين امنيتی" از ايالات متحده و فقط ايالات متحده ، هيچ بسته مشوق و هيچ مذاکره و معامله ای از جانب رژيم ، پذيرفتنی و قابل مذاکره نمی تواند باشد . اين تضمين ، هرگز و تحت هيچ شرايطی به رژيم " جمهوریاسلامی " داده نخواهد شد .

3 ــ تهاجم نظامی به ايران ، پيش از حل و فصل معضل " آلترناتيو مطلوب" ، راه به يک فاجعه بی مثالی خواهد برد که نمونه عراق در مقابل آن کاريکاتوری بيش نخواهد بود .

4 ــ ايده آل آمريکايی ها و خط حاکم بر سياست خارجی آن ، بوجود آوردن انقلابات مخملی در کشورهای مشمول " طرح خاورميانه بزرک " و بويژه در ايران بوده و همچنان هم هست . اين خط در ايران مطلقا امکان موفقيت ندارد . ( دلايل آنرا در گذشته بارها بيان کرده ام ) . اين بن بست در نهايت و در اوج استيصال ، ابتدا پنتاگون و نهايتا وزارت امور خارجه ايالات متحده را مجبور به بررسی امکان مراجعه به " عنصر داخلی " نموده و شانس " راه حل سوم " ارائه شده از جانب مجاهدين خلق را بالا خواهد برد .

بر اساس مبانی تئوريک بالا ، به زنجيره ای از تحليل ها و گمانه زنی های مرتبط با يکديگر در کادر يک دستگاه نظری می توان دست يافت . برخی از آنان که در سالهای گذشته صراحتا بدانان اشاره کرده بودم و تا کنون مشخص شده اند به شرح زير است .

ــ هيچ آلترناتيو مطلوبی ! بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار بر جای خواهد ماند .
ــ گره ليست تروريستی در انگلستان گشوده می شود .
ــ آمريکا از باتلاق عراق بيرون نخواهد آمد .
ــ انقلاب مخملی در ايران مطلقا امکان پذير نيست .
ــ رژيم به سمت تکپايه شدن خواهد رفت .
ــ رژيم " جمهوری اسلامی " ميان تسليم يا تقابل و خودکشی يا مرگ باعزت ! دومی را برخواهد گزيد .
ــ در استراتژی ايالات متحده اولويت ، به جای دمکراسی خواهی کذايی به " امنيت " داده خواهد داد .
ــ تا آنجا که به عراق برمی گردد ، روند تحولات سياسی در اين کشور ، اگر نتوان گفت که سرنوشت رژيم " جمهوری اسلامی " را رقم خواهد زد با اين حال بی هيچ ترديدی تاثيرات آن در آينده رژيم مذکور تعيين کننده خواهند بود .

و آنچه بايد تحقق پذيرد :

ــ راديکاليسم موجود در جامعه از سويی و رژيم از سوی ديگر پروسه انکشاف نيرويی را تسريع خواهد کرد و نيروهای بينابينی صحنه سياسی ايران ، اعم از رفرميسم خيانتکار خارج رژيم و يا اصلاح طلبی جنايتکار درون رژيمی ، يا جذب قطب قدرت آمريکا خواهند شد و يا به سمت قطب ديگر قدرت ، يعنی رژيم حاکم بر ايران متمايل خواهند شد .

ــ ارجهيت دادن " امنيت " بر " دمکراسی " در آينده توسط ايالات متحده ، صد البته الزامات عملی خاص خود را نيز لاجرم به دنبال خواهد داشت . در راس اين الزامات فی المثل در عراق ، بدون شک برکناری دولت مالکی و جايگزينی آن با يک دولت قوی نظامی ـ امنيتی توسط آمريکا می باشد که مهمترين وظيفه اش بايستی خلع سلاح نيروهای شبه نظامی وابسته به رژيم تهران باشد .

اين دولت می تواند که حول " اياد علاوی" و با به بازی گرفتن حزب بعث عراق ، کردها و نيروهای سنی و شيعه مخالف رژيم " جمهوری اسلامی" شکل بگيرد . شکی نيست که " مجاهدين خلق ايران " در عراق ، در رابطه با برقراری ارتباطات ضروری ميان نيروهای فوق ، از توان و پتانسيل لازم برخوردار بوده و بيش از هر جريان ديگری مورد اعتماد اين نيروها می باشند . بدون اين عمل پيشگيرانه در عراق ، ورود به هر گونه رويا رويی نظامی با رژيم حاکم بر ايران نه منطقی است و نه عاقلانه !

ــ روند صدور قطعنامه ، در شورای امنيت آرام آرام به سمت ماده 42 خواهد رفت .

2
س ـ شما به انقلاب مسلحانه درايران معتقد هستيد و آنرا بنا به شرايط اجتماعی – سياسی – اقتصادی ايران حتمی می دانيد . آيا چشم انداز اين انقلاب را نزديک می بينيد ؟ دلايلتان چيست؟

ج ــ در اينکه من با تمام وجود به ضرورت يک انقلاب اجتماعی که البته الزاما قهرآميز است ، باور دارم ، جای حرف نيست . آنچه جای حرف است برداشت شما از تلقی من از حتمی بودن وقوع آن در ايران است . من تنها چيزی را که محتوم می دانم ، اصل " آنتروپی " يعنی استهلاک و زوال پذيری ماده است . تا آنجا که به انسان و جامعه انسانی برمی گردد به غير ازمحتوم بودن مرگ انسانها هيچ چيزديگری حتمی و از پيش تعيين شده نيست . نمی خواهم وارد مقولات فلسفی شوم که در بضاعت يک مصاحبه نمی تواند باشد . تنها می توانم بگويم که محتوم قلمداد کردن حرکت تاريخ و سير تحولات اجتماعی به يک سمت از قبل تعيين شده و حتميت انقلاب و برچيده شدن طبقات و پيروزی محتوم حق بر باطل ، اگر چه آرمان تمامی انقلابيون و آرمان خود من نيز بوده و هست ، اما در کنه خود مقوله ای است مذهبی و مرا با مذهب از اساس کاری نيست ! آنچه که انقلاب را حتمی می کند تنها اراده يک خلق و انقلابيونش برای تحقق انقلاب و البته آمادگی آنان برای پرداخت بهای تحقق آن و تن دادن به الزاماتش است . اينکه در تئوری به ضرورت انطباق شرايط عينی و ذهنی در رابطه با وقوع انقلابات اشاره شده است ناظر بر الزامات وقوع يک انقلاب است و نه حتميت آن .

و اما پاسخ به پرسش شما ! من چشم انداز امکان يک انقلاب را نزديک می بينم . سناريوهای گوناگونی در مقابل ما قرار دارند که تنها يکی از آنها راه به انقلاب می برد و آن فقط در شرايطی است که ورود "عنصر اجتماعی " به صحنه امکانپذير گردد . ايزولاسيون بشدت افزايش يابنده رژيم و شکاف در بالا که نشانه های بارز آنرا در حذف گسترده خط امامی های اصلاح طلب شده در انتخابات پيش رو شاهد هستيم از سويی و گسترش روزافزون مقاومت درپايين که خود را در رشد راديکاليسم در اعتراضات دانشجويی و جنبشهای کارگری ، زنان و جوانان نشان می دهد ، نشانه های بارز نزديک شدن به مراحلی هستيم که نه بالايی ها می توانند و نه پايينی ها می خواهند !

اما تحقق اين سناريو اصلا محتوم نيست ! سناريوهای ديگری نيز در مقابل ما قرار دارند که هر يک از آنها متناسب با اينکه ما ( اپوزيسيون ) چگونه حرکت کنيم و يا رژيم چگونه در مقابل تهديدات واکنش نشان دهد و يا آکتورهای خارجی چگونه عمل کنند و .... ممکن است دست بالا را پيدا کنند . وحشتناکترين سناريو در مقابل ما امکان وقوع يک جنگ داخلی است که در نهايت نه به انقلاب که به تجزيه ايران راه می برد . خواست درجه يک دولت حرامزاده اسرائيل و لابی جنايتکار آن در آمريکا ازجمله لاشخورهای نشسته در موسسه اينترپرايز چيزی به غير ازاين نيست ! لزوم تغييرات جغرافيايی در جهان و بويژه در منطقه خاورميانه و آسيای صغير ، بخش جدايی ناپذير " طرح خاورميانه بزرگ " در کادر جنگ جهانی چهارم می باشد . من ترديدی در طرح اسرائيلی تقسيم عراق به سه بخش شمال کردی به مرکزيت کرکوک، مرکز سنی به مرکزيت بغداد و جنوب شيعه به مرکزيت بصره ندارم . اين را در گذشته هم بارها نوشته و گفته ام . تغييرات جغرافيايی گذشته بدنبال از هم پاشيدگی اتحاد شوروی و تلاشی کشور چند مليته يوگوسلاوی را تنها در همين راستا می توان فهم کرد .

يک سناريوی ديگر ! يک لحظه تصورش را بکنيد اگر سناريويی که در جنگ روانی يکی دو سال اخير عليه "جمهوری اسلامی" مبنی بر خطر بمباران اتمی ايران و يا پرتاب جامعه به عصر حجر با نابود کردن تمامی ساختارهای جامعه مدنی و منابع طبيعی و صنايع و معادن و غيره و غيره ، مدام توسط امثال "سيمورهرش" و " اسکات رايتر" به ميان صحنه پرتاب می شده و بعضا توسط نيروهای چپ ايرانی نيز بلا انقطاع جار زده می شود ، صورت بگيرد و بدنبال آن بدون اشغال حتی يک مترمربع از خاک ايران تنها خوزستان و نه هيچ کجای ديگر ، فقط خوزستان مطابق با نسخه کوزوو اعلام استقلال کند . بعد هم توسط همان " جامعه جهانی " معروف بلافاصله برسميت شناخته شود ، چه خواهيم کرد ؟ اينها واقعيتهايی است که همگی احتمال وقوعشان هست .

س ــ شما درگذشته به مراتب بر وجود ارتش آزاديبخش درمرزهای ايران و اينکه بايد با چنگ و دندان اين ارتش را در مرزها حفظ کرد تاکيد کرده بوديد . آيا با توجه به شرايط فعلی و نشانه های عقب نشينی آمريکايی ها از تهديدات قبلی شان نسبت به ايران هنوز فکرمی کنيد که ارتش آزاديبخش مجاهدين می تواند درعراق و درشهر اشرف باقی بمانند ؟

ج ــ نمی دانم منظورتان از نشانه های عقب نشينی آمريکايی ها از تهديدات قبليشان چيست . اگر منظورتان گزارش سازمانهای اطلاعاتی آمريکا است ، من آنرا اساسا در کادر عقب نشينی آمريکايی ها ارزيابی نمی کنم . منظورم البته يک عقب نشينی استراتژيک در کادر " طرح خاورميانه بزرگ " است . مثلا دادن تضمين امنيتی به رژيم ايران که من از اساس آنرا امکانپذير ندانسته و همچنان هم نمی دانم . به جز اين هيچ تغيير سياستی و هيچ بقول شما عقب نشينی و امتياز دادنی ، کوچکترين تاثيری در اصل قضيه که همانا ضرورت "تغيير رژيم " در ايران در استراتژی آمريکايی ها بوده و هست ، نخواهد گذاشت . در رابطه با ارتش آزاديبخش هم همين قانونمندی عمل خواهد کرد . يعنی تا زمانی که آن سياست " تغيير رژيم " بقوت خود باقی بماند ، هيچ قدرتی متعرض اين ارتش نمی تواند بشود .

س ــ با توجه به انتخابات آمريکا و آمدن يک رئيس جمهور جديد درسال 2009 وضعيت عراق و ايران چه تغييراتی خواهند کرد؟ ايا به نظر شما اگر دموکرات ها روی کار بيايند آمريکا خط بيرون کشيدن نيروهايش را از عراق دنبال خواهد کرد يا همچنان آرايش نيروهايش را به همين صورت درعراق حفظ خواهد کرد؟

ج ــ تعيين سياستهای کلان در ايالات متحده اساسا در حيطه صلاحيت دولت هايی که بر سر کار می آيند ، نيست . آنها از هر حزبی که باشند تنها مجری سياستهای تعيين شده می باشند و نه بيشتر . البته تفاوت ميان آنان را نبايستی نفی کرد . اما اين تفاوتها که بعضا بسيار هم جدی بوده و گاه به درگيريهای علنی نيز کشيده می شود ، تنها در شيوه ها و متدهای پياده کردن آن سياستهای کلان می باشند و نه در جهت عکس آنها ! به همين اعتبار تا آنجا که به نقش عراق در سياست خارجی آمريکا برمی گردد ، ايالات متحده هرگز، تکرار می کنم هرگز پيش از تعيين تکليف شدن " طرح خاورميانه بزرگ " ، عراق را ترک نخواهد کرد و نيروهای نظاميش را بيرون نخواهد برد . ترديد نداشته باشيد که آمريکايی ها برای ماندن به عراق آمده اند و نه بازگشت ! ولی در رابطه با اينکه می پرسيد آرايش نيروهايشان به همين صورت خواهد ماند يا نه ، مسلما بدين صورت نخواهد ماند و متناسب با اولويتهای طرح مورد اشاره در مصافهای آتی تغيير خواهد کرد . اما حضور نظامی آمريکا در عراق ، اگر که با يک شکست استراتژيک روبرو نشود که البته به نظر من احتمال آن بسيار است ، تا حداقل سال 2020 ادامه خواهد داشت .

س ــ با امدن احتمالی دموکرات ها سرکار آيا تغييری در روابط ايران با آمريکا بوجود خواهد آمد ؟

ج ــ تا آنجا که به سياست " تغيير رژيم " در ايران برمی گردد با قاطعيت می گويم نه ! اما شيوه برخورد مسما همينی نخواهد بود که حالا هست . برای آنکه خيالتان را راحت کنم می خواهم در اينجا يکبار ديگر آنچه را که در يک مصاحبه مفصل حدود دوسال پيش گفته بودم ، تکرار کنم :

بودن همزمان رژيم " جمهوری اسلامی " در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2009 ، معادل شکست قطعی " طرح خاورميانه بزرگ " می دانم . يعنی همان شکست استراتژيکی که صحبتش را کردم . در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم و هم " جناح بازها " !

به همين دليل هم گفته بودم که امسال يک سال کليدی هم برای ما و هم برای رژيم " جمهوری اسلامی " خواهد بود .

س ــ رژيم جمهوری اسلامی درصدد انتخابات مجلس شورای ملی است . آيا امکان دارد که اصلاح طلب ها بتوانند دراين رابطه نقشی بازی کنند و يا يک سره بودن حکومت همچنان ادامه خواهد داشت ؟

ج ــ حتما منظورتان مجلس شورای اسلامی است . پاسخم همانست که پيش از انتخابات رياست جمهوری و در بحث تکپايه شدن رژيم طرح کرده بودم . تاريخ مصرف شارلاتانهای موسوم به اصلاح طلب به پايان رسيده است . تکپايگی حکومت همچنان ادامه خواهد يافت .

س ــ چه راه حلی را برای کوتاه شدن عمررژيم ، به اپوزسيون خارج کشور و مردم ايران پيشنهاد مينماييد؟

ج ــ کار اين اپوزيسيون از ارائه راه حل گذشته است ! گذشته از آن شغل من چيز ديگری است !

4
س ــ در کل شما چشم انداز سرنگونی را چگونه می بينيد ؟ آيا يک پروسه درازمدت است يا کوتاه مدت . و دلايلتان برای هرکدام چيست ؟

ج ــ برای آنکه کارم را ساده کنم عين پاسخی را که در يک مصاحبه ، سه سال پيش از اين و در جواب يک سوآل مشابه داده بودم تکرار می کنم :

" در رابطه با چشم انداز سرنگونی ، من بيشتر فروپاشی رژيم را محتمل می بينم تا سرنگونی که به تعريف من به معنای تصاحب سازمانيافته و از پايين قدرت سياسی می باشد . به همين خاطر بدليل نبود يک جنبش اجتماعی سازمانيافته و مسلح با يک رهبری واحد در داخل ايران ، فعلا اين شق را من محتمل نمی بينم . البته اگر در يک برآورد فرضی که تمام پارامترها بسود " ارتش آزاديبخش " عمل کرده و راه ورود اين ارتش بداخل ايران باز گردد ، احتمال پاگيری يک قيام توده ای در نقطه شکستن تعادل قوا ميان نيروهای" ارتش آزاديبخش " و نيروهای مسلح رژيم را امری بديهی می دانم . ولی به غير اين شق ، آنچه را که محتمل می دانم ، شق فروپاشی رژيم است . اين همان شقی است که بدليل بافت ملوک الطوايفی رژيم شتر گاو پلنگ " جمهوری اسلامی" و تعدد کانونهای مسلح قدرت ، بدون شک راه به فرو رفتن جامعه در يک شرايط هرج و مرج و احتمال وقوع جنگ داخلی می برد ."

سوم ديماه 1383

س ــ به نظر شما ، آيا نيروهای اپوزسيون در خارج کشور ، تا کنون به مسوليت تاريخی خود درمقابل رژيم خمينی – خامنه ای عمل کرده اند ؟

ج ــ اگر چنين می بود شايد ما امروز با رژيم ديگری سرو کار داشتيم . به هر حال همان احساس مسئوليت مورد اشاره شما ، پاسخی قاطعانه به سوآلتان را دشوار می کند . بگذاريد که در اين رابطه هم همان تاريخ به قضاوت بنشيند !

س ــ جايگاه ايدئولوژی اسلامی را در حکومت آينده ايران چگونه می بينيد ؟

ج ــ اوضاع به هر طرف که بچرخد ، تکرار يک حکومت مذهبی ديگر در ايران آينده اساسا امکانپذير نيست . حکومت آينده هر چه باشد مسلما حکومتی لائيک و سکولار خواهد بود . آنچه که نمی توان منتفی دانست ، تشکيل دولت توسط يک نيروی مسلمان است که البته با حکومت فرق دارد . بديهی است که اين دولت نه براساس باورهای ايدئولوژيک خود که در کادر يک قانون اساسی لائيک امکان مانورخواهد داشت.

س ــ آيا با سرنگون شدن جمهوری اسلامی ، مردم ايران از اسلام و مسلمانی فاصله خواهند گرفت؟

ج ــ مسلما نه ! ارتجاع مذهبی در ايران تمامی " دستگاه ارزشی " اکثريت عظيمی از جامعه را شکل می دهد که بسادگی قابل جايگزينی نيست . ظهور پديده ای چون خمينی جدای از تمامی توطئه هايی که منجر بروی کار آمدن او گرديد ، و تحمل دايناسورهايی همچون سلسله آخوندهای خبيثه درحاکميت از سوی جامعه اصلا خلق الساعه و اتفاقی نبود . آنان تمامی ارتجاع نهفته در اعماق جامعه ای را نمايندگی کرده و می کنند که حاصل يک تاريخ جهالت و واپسگرايِی ذهنی و ارزشی است . اما در کنار اين و در واکنش به حضور سرکوبگر يک ارتجاع اسلامی ، بديهی است که يک موج گسترده و قدرتمند ضد مذهبی در جامعه شکل گرفته که در آينده بايد بسيار جدی گرفته شود . هر چند که شايد بدليل همان ويژگی عکس العملی بودن از عقلانيت چندانی برخوردار نباشد .

س ــ شما می دانيد، افراد و يا دستجاتی در خارج کشور سالها در پی استحاله ی رژيم بوده و هستند، آيا آنها تا کنون موفق بوده اند ؟

ج ــ عجب سوآلی ! اگر موفق شده بودند که حالا ما با يک رژيم اهلی شده روبرو بوديم و نه با اين حيوانات درنده در حاکميت تازيانه و دار !

5
س ــ آقای نيابتی ، شما اگر از يکی از رهبران سياسی اپوزيسيون بوديد چه می کرديد ؟

ج ــ چون نيستم و برنامه ای هم برای آن نريخته ام ، پاسخ بدرد بخوری برای سوآلتان ندارم ! ولی فکر می کنم با تمام قوا بدنبال شکل دادن به يک آلترناتيو فراگير و سازماندهی جنبشهای اعتراضی در درون ايران در راستای يک قيام سازمانيافته توده ای می رفتم .

س ــ ميهن پرست و مبارز به چه کسی گفته می شود ؟

ج ــ به کسی که ميهنش را می پرستد و مبارزه می کند !

س ــ نقش اپوزيسيون جمهوری اسلامی و گروه های مختلف مخالف آنرا درداخل و خارج چگونه ارزيابی می کنيد ؟

ج ــ فراتر از آنکه من چه ارزيابی از اين به قول شما اپوزيسيون داشته باشم ، مهم ارزيابی و نگاه خود اين اپوزيسيون از نقش و جايگاه خود در صحنه سياسی ايران است . واقعيت آنست که تا آنجا که به موضوع کار اپوزيسيون که در اساس چيزی جز مبارزه در راستای تصاحب قدرت سياسی در مفهوم خاص خود و ايجاد تغييرات در معادله قدرت در حاکميت به مفهوم عام آن برمی گردد ، اگر سازمان مجاهدين را از بحثمان کنار بگذاريم ، بقيه اساسا خودشان خودشان را جدی نمی گيرند ! منظورم البته در حرف نيست که در آنصورت هيچکدام خدا را بنده نيستند . روزی دوسه بار زمين زير پای تماميت رژيم در وحشت از تهديدهای فلان حزب داغ می شود و سالی سه چهار بار با تحليلهای بهمان سازمان خوشنام و فلان حزب طراز نوين ، رژيم استحاله می شود و ...... بسياری اصلا بی آنکه معنای اپوزيسيون را فهم کرده باشند ، خود را بازيگر اين زمين می دانند . شما جريان خوشنامی چون توده ــ اکثريتی را نمی توانيد به هيچ قيمتی از " پوزيسيون " کنده و با صد من سريشم و چسب قطره ای به اپوزيسيون بچسبانيد . خود رژيم " جمهوری اسلامی " هم با آزمايش انواع و اقسام شکنجه هايی که مرحوم مظلوم کيانوری هم در نامه سرگشاده اش به خامنه ای به گوشه ای از آنها اقرار کرده است ، نتوانسته اين پديده تاريخی را از خود دور نگه دارد و از شر همنشينی با آن در امان باشد . شما که جای خود داريد .

س ــ آيا به نظر شما امکان يک همبستگی درنيروهای اپوزيسيون درکوتاه مدت وجود دارد ؟

ج ــ مطلقا نه !

س ــ چرا نه ، راه اين همبستگی چيست ؟
ج ــ اتحاد ها و ائتلافات سياسی همواره حول محور يک موضوع مشخصی شکل می گيرند که دغدغه همه طرفهای درگير در ائتلاف مذکور می باشد . معمولا هم اين ائتلاف نه تنها حول يک موضوع و خواست مشترک که حول يک محور قدرت شکل می گيرد . چرا که هيچ ائتلاف و اتحادی در خلاء صورت نمی گيرد. البته فرق است ميان مقوله اتحاد با ائتلاف . ائتلاف هميشه سياسی است و جنبه های ايدئولوژيک و تشکيلاتی ندارد . اتحاد برخلاف آن می تواند شامل تمامی اين جنبه ها باشد . به عبارت بهتر هر ائتلافی به نوعی يک اتحاد عمل مشخص سياسی هم هست . در حالی که هر اتحادی الزاما به مفهوم يک ائتلاف سياسی نيست ! برای فهم بهتر موضوع مثلا می توانيم بگوييم که هر فارسی ايرانی هست ولی هر ايرانی الزاما فارس نيست ! می تواند کرد و آذری و بلوچ و ..... باشد .

بنابراين آنچه که ضروری است يک ائتلاف سياسی گسترده ای است که بيشترين پتانسيلهای موجود در جامعه را نمايندگی کرده و در يک رابطه ديالکتيکی با جامعه هم قرار داشته باشد . يعنی هم ظرفيت تاثيرپذيری از جامعه را داشته و هم توان تاثيرگذاری بر آن را دارا باشد . اين آنچيزی است که حالا نيست ولی بايد باشد . انتظار تحقق اتحاد ميان شخصيتها و جريانات پراکنده اپوزيسيون در شرايط کنونی اساسا يک انتظار واقعی نيست . درست مثل آنست که از گاو نر انتظار شيردادن داشته باشيم ! يعنی الزامات و عناصر ضروری شکل گيری آن در عالم واقع و با اين ترکيب کنونی موجود نيست . مهمترين عنصر غايب دوری مجموعه اين نيروها ازکنش و واکنشهای درون جامعه ايرانی وعدم ارتباط ارگانيک آنان با جنبشهای اعتراضی درون جامعه می باشد . دومين عنصر ، بالا بودن هزينه مبارزه با رژيم و پايين بودن آمادگی اکثريت نيروهای مزبور برای پرداخت هزينه مبارزه می باشد . سومين عنصر ، حرفه ای نبودن مبارزين و حرکت کردن ازمنافع فردی و گروهی بجای چيدن از منافع خلق و انقلاب است . بديهی است که از جريانی که نه عضو و هوادار ساده اش که اعضای مرکزيت و دفترسياسی حزبش ، مشغول کسب وکارومغازه داری بوده و چاردست و پا به " تئوری بقا" چسبيده و تازه از زندانی سياسی اعتصاب غذا کرده هم می خواهند که برای حفظ " خود " اعتصاب غذا نکند ، نمی توان انتظار داشت که درمقابل رژيمی که مخالفت صرف حقوق بشری با آن مستلزم پرداخت هزينه ای چون زندان و شکنجه و توهين و تحقير و محروميت است ، چندان جدی گرفته شود . عنصر چهارم تحجر ايدئولوژيک و برج عاج نشينی و تنزه طلبی چپ سنتی است که ورود به يک ائتلاف سياسی فراگير احتمالا پر ريسک را از آغاز تاب نمی آورد و خلاصه آخرين و ضربه زننده ترين عنصر ، برخورد ماکسيماليستی و حداکثری است که با " ديگران" نه بر مبنای حداقلهای مشترک که بر پايه مطالبات حداکثرخود تنظيم کرده و اساسا ظرفيت انتقاد پذيری و تحمل نظرات مخالف را ديرزمانی است که از دست داده است .


تاریخ گفتگو
1386.12.25