گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، 23 ارديبهشت 1385
بخش سوم
س ــ پيش از ورود به مبحث اصلی ، چند پرسش ديگر را نيز که بی ارتباط با اتفاقات اخير نمی باشد ، بايد طرح کنم . اول ، خبر مذاکرات ميان رژيم با آمريکايی ها بر سر عراق . آساسا اين مذاکرات چه موضوعيتی می توانست داشته باشد ؟
ج ــ هيچ ! چه رژيم و چه آمريکا در اين رابطه اهداف خاص خود را دنبال می کردند که در اصل با نفس انجام مذاکرات ( که نه انجام شده و نه خواهد شد ) هيچ قرابتی ندارند .
مهمترين هدف رژيم از پذيرش مذاکره با آمريکا بر دو مولفه استوار است . هر دوی اين دو مولفه نيز بيشتر مصرف داخلی دارند تا ارائه يک راهکار در راستای حل تضاد موجود ميان دو کشور که به اعتقاد من " آنتاگونيستی " و لاينحل می باشد .
مولفه اول شکستن تابوی مذاکره مستقيم با آمريکا در ميان نيروهای وحشی خود رژيم است که تا کنون کسی در ميان جناح های رژيم ، جسارت انجام آنرا بصورت علنی نداشته است . امری که در آينده بسيار به آن نيازمند خواهند بود . قطار استراتژی رژيم در ماه های سرنوشت ساز آينده بر دو ريل تعامل و تقابل حرکت خواهد کرد .
مولفه دوم باز هم يک فقره قدرت نمايی ديگر است که برای اين رژيم در شرايط کنونی به لحاظ داخلی ، از نان شب هم واجبتر است . استدلال آنها در داخل اين است که نفس پذيرش مذاکره با ما از سوی آمريکا ، نشانه اعتراف آنان به قدرت ماست .
س ــ آيا واقعا همينطور است ؟
ج ــ البته که نه ! پذيرش مذاکره مستقيم با رژيم از سوی آمريکايی ها ، بيشتر به دامی می مانست که در پيش پای " جمهوری اسلامی " پهن کرده بودند .
مفهوم سياسی اعلام آمادگی رژيم " جمهوری اسلامی " برای مذاکره با آمريکا بر سر عراق ، امضای اعترافنامه ای مبنی بر جرم دخالت آنها در امور داخلی يک کشور ثالث بود که تا آن مقطع اگر چه همه از آن مطلع بودند ، با اينحال به لحاظ عرف بين المللی تنها اتهام ثابت نشده ای بيش نبود . ايالات متحده از اين پس در معاملات بين المللی خود بر سر حل " معضل ايران " از آن بسا سودها خواهد برد .
هدف مهمتر آمريکا پولاريزه کردن فضای سياسی عراق در مقطع تشکيل دولت جديد بود . با اين سياست ، موضع " ائتلاف يکپارچه " که بر نامزدی " ابراهيم جعفری" پافشاری می کردند و اکثريت را نيز داشتند ، تضعيف شده و نيروهای سياسی موجود
در پارلمان جديد عراق حول محور " دولت وحدت ملی " يا " دولت کارگزار " رژيم ايران مجبور به صف بندی بودند . می بينيد که موفق هم شدند !
س ــ مسئله مهمی که هم اکنون چه در سطح " شورای امنيت " و چه در ميان نيروهای سياسی ايرانی مورد بحث است ، مسئله تحريمها عليه ايران است . بسياری تحريم را کلا عليه مردم ايران می دانند و از اين دريچه با آن مخالفت می کنند . برای اثبات ارزيابی خود نمونه عراق را نيز مثال می زنند که تنها حاصلی که داشت تحميل يک فاجعه انسانی بر مردم عراق بود و نه تضعيف دولت عراق . اين استدلال چقدر درست است و آيا اصولا خود شما با اعمال تحريم عليه رژيم ايران موافقيد ؟
ج ــ من نه تنها با اعمال تحريمها موافقم که فراتر از آن اعمال تحريمهای همه جانبه عليه " جمهوری اسلامی " را نيز توصيه می کنم . تا آنجا که به کارکرد تحريمهای جنايتکارانه اقتصادی آمريکا و متحدانش بر عليه دولت و ملت عراق بر می گردد ، حرفی نيست . اما مقايسه ميان ايران و عراق توسط نيروهای سياسی مورد بحث شما اگر ريشه در يک جهالت تئوريک در ارزيابی مسائل پيچيده سياست بين الملل و تفاوتهای استراتژيک ميان اين دو مورد ( چه به لحاظ ژئوپليتيکی و چه به لحاظ زمانی ) نداشته باشد ، بی ترديد بيانگر يک اشتباه مهلک تاکتيکی در مقابله با دشمن ، يعنی نظام " جمهوری اسلامی " می باشد .
اعمال تحريم عليه عراق در يک ظرف زمانی کاملا متفاوت با امروز انجام گرفت و هدف آن نه براندازی دولت وقت عراق که نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی و مجازات ملت و دولتی بود که برای اولين بار در تاريخ معاصر ، جسارت تهاجم نظامی به قلب فساد و جنايت و توطئه در خاورميانه ، يعنی اسرائيل و اشغال کويت يعنی زدن جيب آمريکا ! را به خود داده بود . با اينکار دولت عراق آگاهانه ، مرز سرخی را در " سياست بين الملل " در نورديده بود که بی پاسخ نمی توانست باشد . اينرا تنها کسانی می توانند فهم کنند که به " قواعد بازی" در سطح جهانی آشنايی داشته باشند و هيچ دولتی در دنيا نيست که با اين قواعد ناآشنا باشد !
تصاحب قدرت سياسی توسط جنبشهای اپوزيسيون کشورهای گوناگون نيز تنها زمانی از مشروعيت و تاييد قدرتهای جهانی برخوردار می شوند که به اين قواعد تن داده باشند وگرنه يا به سرنوشت " عرفات " دچار می شوند و يا "عبداله اوجآلان و يا اينکه عاقبت ساندينيستها و " دانيل اورتگا " در انتظارشان است .... دوباره وارد معقولات شدم !
می خواهم بگويم که در مقطع اعمال تحريمهای جنايتکارانه عليه عراق ، نه طرح براندازی و " تغيير رژيم " روی ميز سياست خارجی ايالات متحده بود و نه طرح 11 سپتامبر و ورود به " جنگ چهارم " دست بالا را پيدا کرده بود .
مغلطه ای که در رابطه با نتايج فاجعه انگيز تحريم ، بر روی مردم ايران می شود در اينجاست که در تحليل ، جريان سياسی مربوطه اولا :
قائل به ماندگاری رژيم " جمهوری اسلامی " است و ثانيا جديت طرح براندازی رژيم توسط باند حاکم بر ايالات متحده را نيز فهم نکرده است .
س ــ يعنی شما منکر تاثيرات منفی تحريمها بر روی مردم ايران هستيد ؟
ج ــ در دراز مدت چرا ، حتما تاثيرات منفی آن شامل مردم نيز خواهد شد . ولی اگر عمر رژيم " جمهوری اسلامی " را کوتاه مدت تحليل کنيد ، آنگاه تاثيرات منفی آن در کوتاه مدت مستقيما بر روی رژيم آوار خواهد شد و کمرش را خواهد شکست .
س ــ پس با اين حساب شما عمر رژيم را کوتاه تحليل می کنيد ؟
ج ــ بگذاريد يک چيز را برايتان بگويم . من همواره تاريخ دادن را در پهنه سياست ، اساسا کاری عاقلانه و درست نمی دانسته و نمی دانم . با اين حال رک و بی پرده بگويم :
بودن همزمان رژيم " جمهوری اسلامی " در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2008 ، معادل شکست قطعی " طرح خاورميانه بزرگ " می دانم .
در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم و هم " جناح بازها " !
ضمنا يک خبری را هم در رابطه با لشکر کشی دولت ترکيه به منطقه کردستان آنکشور و مرز مشترک آن با عراق و ايران بگويم .
دولت ترکيه با هدف اعلام شده سرکوب نيروهای نظامی پ ـ ک ـ ک ، تعداد 200 هزار سرباز را برای يک دوره عملياتی يکساله به سوی مرز با ايران اعزام کرده است و کليه مرخصی ها را نيز برای مدت شش ماه آينده ملغی کرده است . جالب است که در تمامی طول حيات پ ـ ک ـ ک و در دوران اوج قدرت آن ، چنين نقل و انتقالات نظامی به کردستان ترکيه و عملياتی تا به اين حد طولانی مدت ، سابقه نداشته است .
س ــ عجب ! پس استعفای اخير وزير خارجه انگلستان و رئيس سازمان سيا هم ممکن است رابطه ای با مسئله ايران داشته باشد ؟
ج ــ حتما دارد ! چه باند حاکم بر کاخ سفيد به رهبری " ديک چينی " در درون دولت آمريکا و چه ائتلاف " کشورهای داوطلب " و متحد آمريکا که در صورت عدم همراهی چين و روسيه بايد در خارج از کادر سازمان ملل و شورای امنيت تشکيل شود ، نياز به يکپارچگی تام و تمام دارند . تصفيه " جک استرا " که معرف حضور همه هست و " پورتر گاس " که کمتر کسی با او آشنايی دارد ، اگر نشانه آماده شدن زمينه های يک برخورد راديکال با " جمهوری اسلامی " در سطح جهانی نباشد ، حتما شکست قطعی خط مماشات با رژيم حاکم بر ايران است .
س ــ سئوال ديگری که بينندگان سايت مطرح کرده اند اين است که : چرا شما انقلاب مخملی را به عنوان يک " راه حل " رد می کنيد . در حاليکه هرنوع تغييری در ايران بدليل وضعيت اقتصادی مردم و فقر بيش از 70 درصد آنها به سرعت به سمت راديکاليسم خواهد رفت و حرکت های اجتماعی را شتاب خواهد داد .
آيا امکان هيچ تغييری به غير از جنگ نيست ؟ مثلا اين امکان نيست که با يک کودتا ، بالای رژيم تغيير کند و يک رفرم و يا رفراندمی انجام شود ؟ و درچنين صورتی آيا خود به خود شرايط آزادتری برای نيروهای راديکال بوجود نمی آيد ؟ فضايی مثل فاز سياسی در ايران و يا شرايطی که الان در بوليوی و يا ونزوئلا ايجاد شده است ؟
ج ــ سوآل اين پرسشگر عزيز اين را تداعی می کند که انگار يک " انقلاب مخملی" در شرف وقوع است و من آنرا رد می کنم ! آيا واقعا اينگونه است ؟
تا آنجايی که به شخص من بر می گردد ، از هر تغيير جزئی که گرمی از بار گرانی که بر گرده مردم ايران سنگينی می کند ، کم کند ، استقبال خواهم کرد . هر چند که با تمامی ذرات وجودم انقلاب می خواهم . نه فقط يک انقلاب سياسی که يک انقلاب اجتماعی .
من نه با رفرم مخالفم و نه با " انقلاب مخملی " ! چرا که ترديد ندارم در شرايط کنونی ايران و شدت و حدت تضادهای موجود در ميان جامعه ، هر گونه رفرم ، هر ذره باز شدن فضای سياسی به مفهوم واقعی کلمه ، بسرعت راه به انقلاب خواهد برد . به عبارت ديگر همانگونه که بارها گفته ام :
هر گونه رفرم در شرايط کنونی از کانال سرنگونی " رژيم جمهوری اسلامی" می گذرد .
بحث پايه ای من دراينجاست که اين رژيم ، اساسا از ظرفيت رفرم پذيری برخوردار نيست. تاکيد ساليان من بر ضرورت بی گفتگوی سرنگونی قهرآميز رژيم " جمهوری اسلامی" هم تنها بر همين شناخت واقعی استوار بوده و هست .
در رابطه با " انقلاب مخملی " هم غير از اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی " موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل " در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .
اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .
دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجهی از مردم خواهان تغيير را داشته باشد . حالا اگر شما چنين رهبری را در ايران سراغ داريد ، بگوييد تا منهم موافقت خودم را اعلام کنم !!
س ــ و در رابطه با کودتا ؟
ج ــ امکان انجام آن هست . موفقيت آن اما امکان ناپذير است ! برای اينکه کار خودم را ساده تر کنم ، پاسخ را عينا از " چشم انداز " ، بخش چهارم مورخ 19 بهمن 1383 می آورم :
" گزينه ديگر وقوع يک کودتای خونين نظامی در درون نظام می باشد که اولين قربانی آن خامنه ای خواهد بود . آماج کودتا ، نجات بخشی از رژيم با پذيرش وابستگی کامل به آمريکا و گردن نهادن به تمامی خواستهای آنان می باشد . اين گزينه مطلقا امکان موفقيت ندارد . چرا که جدای از تهديد بسيار جدی درگرفتن يک جنگ داخلی خونين ، به لحاظ داخلی توان انجام هيچ تغييری در جامعه را که به باز شدن ضروری فضای سياسی بيانجامد ، نداشته و مجبور به حکومت با دستکش آهنين خواهد بود . ضمن آنکه نفس خود کودتا ، چه موفق و چه ناموفق ، راه به شکسته شدن اتوريته رژيم در ميان مردم برده و دولت کودتا را به بن بست خواهد کشاند . "
س ــ پس با اين حساب همچنان تنها راه را " تعويض رژيم " از خارج می دانيد ؟
ج ــ بله ، همينطور است . مختصر و مفيد ! ضمنا در رابطه با ونزوئلا و بوليوی هم که اشاره شده بود ، جدای از آنکه بحث مفصلی را می طلبد و مربوط به بحث ما هم نمی شود ، بايد بگويم که اگر ايالات متحده مرکز ثقل طرحهای گلوباليستيش را به منطقه خاورميانه منتقل نکرده و همچنان به مانند دوران جنگ سوم ( جنگ سرد) چنگالهای خونريزش را از گلوی خلقهای آمريکای لاتين برنداشته بود ، مسلما بوجود آمدن چنين فضايی ، حداقل در ابعاد کنونی امکان پذير نمی بود . اگر چه برای هر عنصر انقلابی و ترقيخواهی ، جای بسی خوشحالی و سربلندی می باشد که مردم آمريکای لاتين از اين فرصت و فضای بوجود آمده چنين استفاده های درخشانی کرده و در آينده نيز بسا بيشتر خواهند کرد . مقاومت سرسختانه کوبا نشان داد که می توان با اتکاء به مردم در مقابل بزرگترين و مخوفترين قدرت امپرياليستی دنيا ايستاد و از ميدان بدر نرفت .
س ــ پس آيا حمايت هميشگی اينگونه کشورها ، مثل کوبا و ونزوئلا از رژيم ارتجاعی حاکم بر ايران هيچ توجيهی دارد ؟
ج ــ بله دارد ، اگر کمی فراتر از دماغمان را هم ببينيم ! در سياست بين المللی آنچه که معيار دوستی و دشمنی هاست ، منافع و مصالح ملی است و نه ماهيت طرفهای يک رابطه سياسی . در آنجا ايدئولوژيک برخورد نمی کنند ، سياسی تنظيم می کنند . ما هم همينگونه برخورد می کنيم . اينرا در مبحث مبانی تئوريک " راه حل سوم " بيشتر باز خواهم کرد . فعلا برای دور نشدن از بحث وارد اين قضيه نمی شوم . فقط اينرا بگويم که اگر هيولايی راه آب را بر شما بسته باشد ، جرعه آبی را که به هنگام له له زدن بسوی شما دراز شده باشد ، مسلما خواهيد گرفت ، بی آنکه به چهره ياری دهنده نيم نگاهی بياندازيد . بگذريم .......
پايان بخش سوم
بخش سوم
س ــ پيش از ورود به مبحث اصلی ، چند پرسش ديگر را نيز که بی ارتباط با اتفاقات اخير نمی باشد ، بايد طرح کنم . اول ، خبر مذاکرات ميان رژيم با آمريکايی ها بر سر عراق . آساسا اين مذاکرات چه موضوعيتی می توانست داشته باشد ؟
ج ــ هيچ ! چه رژيم و چه آمريکا در اين رابطه اهداف خاص خود را دنبال می کردند که در اصل با نفس انجام مذاکرات ( که نه انجام شده و نه خواهد شد ) هيچ قرابتی ندارند .
مهمترين هدف رژيم از پذيرش مذاکره با آمريکا بر دو مولفه استوار است . هر دوی اين دو مولفه نيز بيشتر مصرف داخلی دارند تا ارائه يک راهکار در راستای حل تضاد موجود ميان دو کشور که به اعتقاد من " آنتاگونيستی " و لاينحل می باشد .
مولفه اول شکستن تابوی مذاکره مستقيم با آمريکا در ميان نيروهای وحشی خود رژيم است که تا کنون کسی در ميان جناح های رژيم ، جسارت انجام آنرا بصورت علنی نداشته است . امری که در آينده بسيار به آن نيازمند خواهند بود . قطار استراتژی رژيم در ماه های سرنوشت ساز آينده بر دو ريل تعامل و تقابل حرکت خواهد کرد .
مولفه دوم باز هم يک فقره قدرت نمايی ديگر است که برای اين رژيم در شرايط کنونی به لحاظ داخلی ، از نان شب هم واجبتر است . استدلال آنها در داخل اين است که نفس پذيرش مذاکره با ما از سوی آمريکا ، نشانه اعتراف آنان به قدرت ماست .
س ــ آيا واقعا همينطور است ؟
ج ــ البته که نه ! پذيرش مذاکره مستقيم با رژيم از سوی آمريکايی ها ، بيشتر به دامی می مانست که در پيش پای " جمهوری اسلامی " پهن کرده بودند .
مفهوم سياسی اعلام آمادگی رژيم " جمهوری اسلامی " برای مذاکره با آمريکا بر سر عراق ، امضای اعترافنامه ای مبنی بر جرم دخالت آنها در امور داخلی يک کشور ثالث بود که تا آن مقطع اگر چه همه از آن مطلع بودند ، با اينحال به لحاظ عرف بين المللی تنها اتهام ثابت نشده ای بيش نبود . ايالات متحده از اين پس در معاملات بين المللی خود بر سر حل " معضل ايران " از آن بسا سودها خواهد برد .
هدف مهمتر آمريکا پولاريزه کردن فضای سياسی عراق در مقطع تشکيل دولت جديد بود . با اين سياست ، موضع " ائتلاف يکپارچه " که بر نامزدی " ابراهيم جعفری" پافشاری می کردند و اکثريت را نيز داشتند ، تضعيف شده و نيروهای سياسی موجود
در پارلمان جديد عراق حول محور " دولت وحدت ملی " يا " دولت کارگزار " رژيم ايران مجبور به صف بندی بودند . می بينيد که موفق هم شدند !
س ــ مسئله مهمی که هم اکنون چه در سطح " شورای امنيت " و چه در ميان نيروهای سياسی ايرانی مورد بحث است ، مسئله تحريمها عليه ايران است . بسياری تحريم را کلا عليه مردم ايران می دانند و از اين دريچه با آن مخالفت می کنند . برای اثبات ارزيابی خود نمونه عراق را نيز مثال می زنند که تنها حاصلی که داشت تحميل يک فاجعه انسانی بر مردم عراق بود و نه تضعيف دولت عراق . اين استدلال چقدر درست است و آيا اصولا خود شما با اعمال تحريم عليه رژيم ايران موافقيد ؟
ج ــ من نه تنها با اعمال تحريمها موافقم که فراتر از آن اعمال تحريمهای همه جانبه عليه " جمهوری اسلامی " را نيز توصيه می کنم . تا آنجا که به کارکرد تحريمهای جنايتکارانه اقتصادی آمريکا و متحدانش بر عليه دولت و ملت عراق بر می گردد ، حرفی نيست . اما مقايسه ميان ايران و عراق توسط نيروهای سياسی مورد بحث شما اگر ريشه در يک جهالت تئوريک در ارزيابی مسائل پيچيده سياست بين الملل و تفاوتهای استراتژيک ميان اين دو مورد ( چه به لحاظ ژئوپليتيکی و چه به لحاظ زمانی ) نداشته باشد ، بی ترديد بيانگر يک اشتباه مهلک تاکتيکی در مقابله با دشمن ، يعنی نظام " جمهوری اسلامی " می باشد .
اعمال تحريم عليه عراق در يک ظرف زمانی کاملا متفاوت با امروز انجام گرفت و هدف آن نه براندازی دولت وقت عراق که نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی و مجازات ملت و دولتی بود که برای اولين بار در تاريخ معاصر ، جسارت تهاجم نظامی به قلب فساد و جنايت و توطئه در خاورميانه ، يعنی اسرائيل و اشغال کويت يعنی زدن جيب آمريکا ! را به خود داده بود . با اينکار دولت عراق آگاهانه ، مرز سرخی را در " سياست بين الملل " در نورديده بود که بی پاسخ نمی توانست باشد . اينرا تنها کسانی می توانند فهم کنند که به " قواعد بازی" در سطح جهانی آشنايی داشته باشند و هيچ دولتی در دنيا نيست که با اين قواعد ناآشنا باشد !
تصاحب قدرت سياسی توسط جنبشهای اپوزيسيون کشورهای گوناگون نيز تنها زمانی از مشروعيت و تاييد قدرتهای جهانی برخوردار می شوند که به اين قواعد تن داده باشند وگرنه يا به سرنوشت " عرفات " دچار می شوند و يا "عبداله اوجآلان و يا اينکه عاقبت ساندينيستها و " دانيل اورتگا " در انتظارشان است .... دوباره وارد معقولات شدم !
می خواهم بگويم که در مقطع اعمال تحريمهای جنايتکارانه عليه عراق ، نه طرح براندازی و " تغيير رژيم " روی ميز سياست خارجی ايالات متحده بود و نه طرح 11 سپتامبر و ورود به " جنگ چهارم " دست بالا را پيدا کرده بود .
مغلطه ای که در رابطه با نتايج فاجعه انگيز تحريم ، بر روی مردم ايران می شود در اينجاست که در تحليل ، جريان سياسی مربوطه اولا :
قائل به ماندگاری رژيم " جمهوری اسلامی " است و ثانيا جديت طرح براندازی رژيم توسط باند حاکم بر ايالات متحده را نيز فهم نکرده است .
س ــ يعنی شما منکر تاثيرات منفی تحريمها بر روی مردم ايران هستيد ؟
ج ــ در دراز مدت چرا ، حتما تاثيرات منفی آن شامل مردم نيز خواهد شد . ولی اگر عمر رژيم " جمهوری اسلامی " را کوتاه مدت تحليل کنيد ، آنگاه تاثيرات منفی آن در کوتاه مدت مستقيما بر روی رژيم آوار خواهد شد و کمرش را خواهد شکست .
س ــ پس با اين حساب شما عمر رژيم را کوتاه تحليل می کنيد ؟
ج ــ بگذاريد يک چيز را برايتان بگويم . من همواره تاريخ دادن را در پهنه سياست ، اساسا کاری عاقلانه و درست نمی دانسته و نمی دانم . با اين حال رک و بی پرده بگويم :
بودن همزمان رژيم " جمهوری اسلامی " در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2008 ، معادل شکست قطعی " طرح خاورميانه بزرگ " می دانم .
در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم و هم " جناح بازها " !
ضمنا يک خبری را هم در رابطه با لشکر کشی دولت ترکيه به منطقه کردستان آنکشور و مرز مشترک آن با عراق و ايران بگويم .
دولت ترکيه با هدف اعلام شده سرکوب نيروهای نظامی پ ـ ک ـ ک ، تعداد 200 هزار سرباز را برای يک دوره عملياتی يکساله به سوی مرز با ايران اعزام کرده است و کليه مرخصی ها را نيز برای مدت شش ماه آينده ملغی کرده است . جالب است که در تمامی طول حيات پ ـ ک ـ ک و در دوران اوج قدرت آن ، چنين نقل و انتقالات نظامی به کردستان ترکيه و عملياتی تا به اين حد طولانی مدت ، سابقه نداشته است .
س ــ عجب ! پس استعفای اخير وزير خارجه انگلستان و رئيس سازمان سيا هم ممکن است رابطه ای با مسئله ايران داشته باشد ؟
ج ــ حتما دارد ! چه باند حاکم بر کاخ سفيد به رهبری " ديک چينی " در درون دولت آمريکا و چه ائتلاف " کشورهای داوطلب " و متحد آمريکا که در صورت عدم همراهی چين و روسيه بايد در خارج از کادر سازمان ملل و شورای امنيت تشکيل شود ، نياز به يکپارچگی تام و تمام دارند . تصفيه " جک استرا " که معرف حضور همه هست و " پورتر گاس " که کمتر کسی با او آشنايی دارد ، اگر نشانه آماده شدن زمينه های يک برخورد راديکال با " جمهوری اسلامی " در سطح جهانی نباشد ، حتما شکست قطعی خط مماشات با رژيم حاکم بر ايران است .
س ــ سئوال ديگری که بينندگان سايت مطرح کرده اند اين است که : چرا شما انقلاب مخملی را به عنوان يک " راه حل " رد می کنيد . در حاليکه هرنوع تغييری در ايران بدليل وضعيت اقتصادی مردم و فقر بيش از 70 درصد آنها به سرعت به سمت راديکاليسم خواهد رفت و حرکت های اجتماعی را شتاب خواهد داد .
آيا امکان هيچ تغييری به غير از جنگ نيست ؟ مثلا اين امکان نيست که با يک کودتا ، بالای رژيم تغيير کند و يک رفرم و يا رفراندمی انجام شود ؟ و درچنين صورتی آيا خود به خود شرايط آزادتری برای نيروهای راديکال بوجود نمی آيد ؟ فضايی مثل فاز سياسی در ايران و يا شرايطی که الان در بوليوی و يا ونزوئلا ايجاد شده است ؟
ج ــ سوآل اين پرسشگر عزيز اين را تداعی می کند که انگار يک " انقلاب مخملی" در شرف وقوع است و من آنرا رد می کنم ! آيا واقعا اينگونه است ؟
تا آنجايی که به شخص من بر می گردد ، از هر تغيير جزئی که گرمی از بار گرانی که بر گرده مردم ايران سنگينی می کند ، کم کند ، استقبال خواهم کرد . هر چند که با تمامی ذرات وجودم انقلاب می خواهم . نه فقط يک انقلاب سياسی که يک انقلاب اجتماعی .
من نه با رفرم مخالفم و نه با " انقلاب مخملی " ! چرا که ترديد ندارم در شرايط کنونی ايران و شدت و حدت تضادهای موجود در ميان جامعه ، هر گونه رفرم ، هر ذره باز شدن فضای سياسی به مفهوم واقعی کلمه ، بسرعت راه به انقلاب خواهد برد . به عبارت ديگر همانگونه که بارها گفته ام :
هر گونه رفرم در شرايط کنونی از کانال سرنگونی " رژيم جمهوری اسلامی" می گذرد .
بحث پايه ای من دراينجاست که اين رژيم ، اساسا از ظرفيت رفرم پذيری برخوردار نيست. تاکيد ساليان من بر ضرورت بی گفتگوی سرنگونی قهرآميز رژيم " جمهوری اسلامی" هم تنها بر همين شناخت واقعی استوار بوده و هست .
در رابطه با " انقلاب مخملی " هم غير از اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی " موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل " در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .
اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .
دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجهی از مردم خواهان تغيير را داشته باشد . حالا اگر شما چنين رهبری را در ايران سراغ داريد ، بگوييد تا منهم موافقت خودم را اعلام کنم !!
س ــ و در رابطه با کودتا ؟
ج ــ امکان انجام آن هست . موفقيت آن اما امکان ناپذير است ! برای اينکه کار خودم را ساده تر کنم ، پاسخ را عينا از " چشم انداز " ، بخش چهارم مورخ 19 بهمن 1383 می آورم :
" گزينه ديگر وقوع يک کودتای خونين نظامی در درون نظام می باشد که اولين قربانی آن خامنه ای خواهد بود . آماج کودتا ، نجات بخشی از رژيم با پذيرش وابستگی کامل به آمريکا و گردن نهادن به تمامی خواستهای آنان می باشد . اين گزينه مطلقا امکان موفقيت ندارد . چرا که جدای از تهديد بسيار جدی درگرفتن يک جنگ داخلی خونين ، به لحاظ داخلی توان انجام هيچ تغييری در جامعه را که به باز شدن ضروری فضای سياسی بيانجامد ، نداشته و مجبور به حکومت با دستکش آهنين خواهد بود . ضمن آنکه نفس خود کودتا ، چه موفق و چه ناموفق ، راه به شکسته شدن اتوريته رژيم در ميان مردم برده و دولت کودتا را به بن بست خواهد کشاند . "
س ــ پس با اين حساب همچنان تنها راه را " تعويض رژيم " از خارج می دانيد ؟
ج ــ بله ، همينطور است . مختصر و مفيد ! ضمنا در رابطه با ونزوئلا و بوليوی هم که اشاره شده بود ، جدای از آنکه بحث مفصلی را می طلبد و مربوط به بحث ما هم نمی شود ، بايد بگويم که اگر ايالات متحده مرکز ثقل طرحهای گلوباليستيش را به منطقه خاورميانه منتقل نکرده و همچنان به مانند دوران جنگ سوم ( جنگ سرد) چنگالهای خونريزش را از گلوی خلقهای آمريکای لاتين برنداشته بود ، مسلما بوجود آمدن چنين فضايی ، حداقل در ابعاد کنونی امکان پذير نمی بود . اگر چه برای هر عنصر انقلابی و ترقيخواهی ، جای بسی خوشحالی و سربلندی می باشد که مردم آمريکای لاتين از اين فرصت و فضای بوجود آمده چنين استفاده های درخشانی کرده و در آينده نيز بسا بيشتر خواهند کرد . مقاومت سرسختانه کوبا نشان داد که می توان با اتکاء به مردم در مقابل بزرگترين و مخوفترين قدرت امپرياليستی دنيا ايستاد و از ميدان بدر نرفت .
س ــ پس آيا حمايت هميشگی اينگونه کشورها ، مثل کوبا و ونزوئلا از رژيم ارتجاعی حاکم بر ايران هيچ توجيهی دارد ؟
ج ــ بله دارد ، اگر کمی فراتر از دماغمان را هم ببينيم ! در سياست بين المللی آنچه که معيار دوستی و دشمنی هاست ، منافع و مصالح ملی است و نه ماهيت طرفهای يک رابطه سياسی . در آنجا ايدئولوژيک برخورد نمی کنند ، سياسی تنظيم می کنند . ما هم همينگونه برخورد می کنيم . اينرا در مبحث مبانی تئوريک " راه حل سوم " بيشتر باز خواهم کرد . فعلا برای دور نشدن از بحث وارد اين قضيه نمی شوم . فقط اينرا بگويم که اگر هيولايی راه آب را بر شما بسته باشد ، جرعه آبی را که به هنگام له له زدن بسوی شما دراز شده باشد ، مسلما خواهيد گرفت ، بی آنکه به چهره ياری دهنده نيم نگاهی بياندازيد . بگذريم .......
پايان بخش سوم
1 comment:
با درود به شهيد شيرين باقرآبادي
با درود به بيژن خيلي خيلي گرامي و فهيم.
بيژن خان من ي سئوالي براي دكتر اصفهاني فرستادم كه از شما بپرسد .الان هم سئوالم يادم رفته !!پس چي شد ؟راستي به من هم سر بزن خيلي خوشحال مي شوم.البته فعلا وقت ندارم آپ كنم.ولي حتما سر مي زنم
با درود به يكصد وبيست هزار ستاره تابناك آزادي .
باي ذَنبِ قُتِلَت؟
Post a Comment