Thursday, May 04, 2006

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، بخش دوم

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، 13 ارديبهشت 1385

بخش دوم

س ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم " جمهوری اسلامی " داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟

ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه " تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .

" تغيير از داخل " يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهر آميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهر آميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته ( انقلاب مخملی ) .

حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل " امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام ) ، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .

" تعويض از خارج " يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد بر ضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن بر عليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران " است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .

س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟

ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا " است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود .

س ــ اينروزها ، بازار شايعات در رابطه با تهاجم نظامی آمريکا داغ است . حتی صحبت از بمباران اتمی ايران می شود . اين شايعات چه درصدی از واقعيت را با خود می پراکنند ؟

ج ــ اين شايعات بخشی از يک جنگ روانی گسترده است که اهداف سياسی مشخصی

1
را دنبال می کند . منشاء شايعه بمباران اتمی ايران ، مقاله ای بود که در روزنامه چپگرای ! " نيويورکر" ، بقلم يک روزنامه نگار يهودی بنام " سيمور هيرش" که همراه با تعدادی ديگر ، نقش اپوزيسيون چپ ! را در ايالات متحده بازی می کنند ، به چاپ رسيده بود . اگر يادتان باشد سال گذشته هم " اسکات ريـتر " بازرس اسبق سازمان ملل در عراق که از مخالفين جنگ در عراق هم شده بود ، يک تاريخ مشخصی را هم در رابطه با وقوع تهاجم نظامی به ايران در ژوئن گذشته داده بود !

می دانيد که اطلاعات نظامی مربوط به هر کشوری همواره در رديف اطلاعات محرمانه و طبقه بندی شده می باشد ، بويژه آنکه کشور مربوطه در حال جنگ نيز باشد که بطور خودکار افشای طرحهای نظامی معادل خيانت بوده و کمترين مجازات آن هم اعدام است ! خوب حالا يا " سيمور هيرش " مزخرف می گويد و يا با توجه به روابطی که در ميان " مافيای يهودی " حاکم بر سيستم رسانه ای ــ مالی و سياسی ايالات متحده دارد ، دست به افشای يک " طرح نظامی " زده است و حالا هم راست راست راه می رود و دنبال کشف و افشای طرحهای ديگری است ! از اين قبيل پديده ها در آمريکا زياد يافت می شوند . يک نمونه آن يهودی ــ ماسون ديگری است که در ضمن قبله روشنفکران فلکزده چپگرای ! ايرانی هم هست . منظورم " نوام چوامسکی" است که علاوه بر آنکه نظريه پرداز " موسسه مطالعات سياسی " است ، همراه با يک ماسون ديگر بنام " ديويد مک رينولدز" ، " ليگ مخالفين جنگ " را تشکيل داده بود که کارشان سازماندهی مخالفتها عليه جنگ ويتنام با هدف کنترل و سمت و سو دادن به گرايشات راديکال اجتماعی بر آمده از انباشت خشم و نفرت توده ای نسبت به سيستم حاکم بوده و هست . اوه ! وارد معقولات شديم ! بهتر است برگرديم سراغ مسائل مربوط به خودمان .

س ــ نقش اسرائيل در اين ميان چيست ؟

اسرائيل به هر قيمت جنگ می خواهد . هدف پليد استراتژيکی اين دولت حرامزاده پس از شکست طرح " اسرائيل بزرگ " که با مقاومت قهرمانانه سه نسل از فلسطينيهای اردوگاه نشين ، به گل نشسته است ، قطعه قطعه کردن قدرتهای موجود در منطقه است . در عراق استراتژی تقسيم آن کشور به سه کشور کوچکتر ( جنوب شيعی به مرکزيت بصره ـــ مرکز سنی به مرکزيت بغداد و شمال کردی به مرکزيت کرکوک ) را دنبال می کند و در ايران هم طرح تجزيه را دنبال می کند .

اين طرح در آمريکا و از طريق " موسسه اينترپرايز" که در راس آن يک يهودی ديگر بنام " مايکل لدين " بوده و يکی از لابی های قدرتمند اسرائيل در دولت آمريکا می باشد، از طريق طرح " فدراليسم " پيش برده می شود . حتما در جريان نشستی که چندی پيش در اين موسسه کذايی در رابطه با مقوله فدراليسم ترتيب داده شد و تلاش آنان در رابطه با لا نسه کردن نمايندگان خود خوانده گروه های مختلف قومی در ايران را بخاطر می آوريد . در اين رابطه در روزهای آينده جداگانه مطلبی خواهم نوشت .

س ــ در رابطه با وضعيت جديدی که پيش آمده و اعلام رژيم مبنی بر تکميل چرخه سوخت هسته ايش و اينکه از اين به بعد با دست بالا در مذاکرات هسته ای شرکت می کند

2
نظر شما چيست ؟ اينطور که پيداست ، خواسته اند غرب را در برابر عمل انجام شده ای قرار دهند .

ج ــ اين وضعيت جديد تنها به محقق شدن " اجماع جهانی" عليه " جمهوری اسلامی" کمک می کند . اينکار در اين شرايط بخصوص ، بررسی مسائل اتمی ايران را بطور کامل از حيطه کاری " سازمان انرژی اتمی " خارج کرده و بررسی مسئله را بدليل امنيتی شدن آن ، در صلاحيت شورای امنيت " سازمان ملل متحد " قرار می دهد . بنابراين مسئله دست بالا پيدا کردن " جمهوری اسلامی " در مذاکرات هسته ای ، خود بخود منتفی است . يعنی در اصل قضيه هيچ تغييری داده نشده ! در مصاحبه قبلی با شما تاکيد کرده بودم که کل مسئله اتمی برای آمريکايی ها بهانه ای بيش نيست ! بحث اساسی ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران است . چه با تکميل چرخه سوخت و چه بدون آن . اين را رژيم بر خلاف بخش بزرگی از اپوزيسيونش بخوبی فهم کرده است . تلاش در جهت به تعارض کشانيدن تضادهای موجود با ايالات متحده ، آنهم در شرايط محاصره بودن در بحرانهای سهمگين سياسی و تهديدات نظامی و حالت انفجار اجتماعی ، از سر ديوانگی خامنه ای و رئيس جمهور مکتبی اش نيست . ريشه در آگاهی آنان نسبت به قطعيت تصميم آمريکا مبنی بر " تعويض رژيم " دارد . جنگ دو طرف همين الان مدتهاست که در صحنه عراق جريان دارد . استراتژی آگاهانه رژيم " جمهوری اسلامی " به تعويق انداختن حل و فصل نظامی مسئله ايران تا انتخابات آمريکا در سال 2007 ميلادی است . اين سال يک سال کليدی هم برای ما و هم برای رژيم می باشد .

س - با توجه به اوضاع و احوال فعلی به احتمال قريب به يقين جمهوری خواهان انتخاب نخواهند شد . آيا با سرکارآمدن دموکرات ها تفاوتی در رابطه شان با ايران بوجود نخواهد آمد ؟ با توجه به اينکه دموکرات ها به شدت جمهوری خواهان طرفدار جنگ نيستند و در برنامه های نامزد انتخاباتی شان جان کری هم سياست ضد جنگ را زياد تبليغ می کردند .

ج ــ اولا من مثل شما به شکست " به احتمال قريب به يقين " جمهوريخواهان ، زياد خوشبين نيستم . هرچند که امروز بدليل فرو رفتن در باتلاق عراق از پايينترين درجه حمايت در ميان افکارعمومی آمريکا برخوردارند . اگر با سيستمهای نفوذ و تاثير کذاری بر روی افکار عمومی نه چندان باهوش غرب ، بويژه مردم از دنيا بی خبر آمريکا ، آشنايی کمی داشته باشيد ، می دانيد که به سادگی می توان در ظرف 24 ساعت آرای عمومی را زير و رو کرد ! کافی است که شايعه هدف گيری نيويورک با موشکهای بالستيک توسط رژيم نا منتخب ! ايران را روی آنتن ها ببريد و يا مثل واقعه " خليج تونکن " در آغاز جنگ ويتنام ، يک کشتی آمريکايی در حول و حوش خليج فارس و يا دريای عمان غرق شود . تبليغات رذيلانه دستگاه بلر ــ بوش را که هنوز از خاطر نبرده ايد . داستان کشتن نوزادهای کويتی توسط سربازان عراقی در بيمارستانهای کويت چطور ؟

ثانيا باز هم اگر در کادر همان استراتژی کلان " جهان تک قطبی " به مسائل پيچيده سياست بين الملل نظر کنيم ، بی اعتنا به ظاهر قضايا ، نمی بايستی که پشيزی برای تبليغات ضد جنگ امثال " جان کری " ، ارزش قائل شويم .

3
جدای از عضويت هر دوی اينها يعنی " جرج واکر بوش " و " جان کری " در يک لژ واحد فراماسونری که هر دو را موظف به پيشبرد يک هدف واحد می کند ، اساسا طرح ها و برنامه های استراتژيک دولتهای غربی ، هيچ ربطی به احزابی که بر سر کار می آيند ، ندارد . نقش دولتها تنها در راستای پياده کردن طرح های استراتژيکی است که پيشاپيش در نهادهای فرا دولتی بر روی آنان تصميم گيری شده است . تفاوتها ( که البته کم هم نيستند ) نه در استراتژی که در متدها و تاکتيکها است . برای مثال حتما فکر نمی کنيد که اگر در انتخابات گذشته ، دمکراتها به پيروزی دست می يافتند ، مثلا نيروهايشان را از عراق و افغانستان بيرون می کشيدند و يا دولت حماس را هم به رسميت می شناختند .

تفاوت عمده دمکراتها با جمهوريخواهان در رابطه با عراق در اين بود که اولی می خواست که در رابطه با براندازی دولت عراق بايد حتی الامکان دنبال " اجماع جهانی" بود و دومی نه . حالا که در مورد ايران اين مشکل هم وجود ندارد و خود جمهوريخواهان هم قاطعانه در کنار سياست " اجبار " ، به دنبال " اقناع " و " اجماع " هم هستند . بنابراين يک بار ديگر تاکيد می کنم :

تا آنجايی که به ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران بر می گردد ، ميان دمکراتها و جمهوريخواهان هيچ اختلاف اساسی و کيفی وجود ندارد . مشکل ايران همچنان مشکل " آلترناتيو مطلوب " است .

س ــ يعنی منظورتان اين است که تا موقعی که اين " آلترناتيو مطلوب " بوجود نيامده ، آمريکايی ها دست به اقدام نظامی نمی زنند ؟

ج ــ نمی توانند که بزنند ! ببينيد ، مشکل اصلا در افتادن رژيم رژيم نيست ! بحث بر سر آنست که اگر يک آلترناتيو حاضر و آماده ( که از حداقل حمايتهای توده ای هم برخوردار بوده باشد ) ، وجود نداشته باشد که با فروپاشی رژيم کنترل اوضاع را بدست گرفته و مانع از هم گسيخته شدن ساختارهای سياسی و اجتماعی و کشت و کشتارهای متعاقب آن گردد ، شيرازه حيات مدنی در کوتاهترين زمان ممکن از هم گسيخته شده و هرج و مرج وحشتناکی حاکم خواهد شد که نمونه عراق در مقابل آن رنگ خواهد باخت . بنابراين بسا مهمتر از " براندازی " رژيم " جمهوری اسلامی" که بر خلاف هارت و پورتهای وحوش حاکم بر آن و تهديدات روزمره آنان اساسا کار سختی نيست ، مقوله " جانشين " می باشد .

س ــ آيا با بمبارانهای گسترده و مداوم امکان سقوط رژيم وجود ندارد ؟

ج ــ نه ، مطلقا نه ! اگر آمريکايی ها خود راسا تصميم به اشغال نظامی ايران بگيرند ( که در آنصورت تمامی ما را در مقابل خود خواهند يافت ) ، برای اينکار حتما نياز به استفاده از نيروی پياده دارند . برای اشغال عراق چيزی حدود 150 هزار نفر لازم بود . حداقل نيروی لازم برای اشغال ايران چيزی حدود نيم ميليون سرباز است تا احتمالا ، معادله جنگ منظم جواب داشته باشد . چيزی که در شرايط کنونی و با توجه به اوضاع عراق و افغانستان و پتانسيلهای هنوز آکتيو نشده رژيم

4
در سطح منطقه ای که با شروع تهاجم نظامی فعال خواهند کرديد ، چندان واقع بينانه نخواهد بود . همين پارامتر است که الزام و بهتر بگويم اجبار در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " را واقعگرايانه جلوه می دهد . اين " عنصر داخلی " هم در عالم واقع هيچ چيز نيست جز " ارتش آزاديبخش ملی ايران " .

س ــ اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟ پرسشهای زيادی در اين رابطه داشته ايم .

ج ــ حق با شماست . من هم کم از اين دست سوآلات دريافت نداشته ام ! چشم مجاهدين روشن با اين کار عظيم تئوريک که برای نيروهايشان کرده و می کنند ! به هر حال اجازه بدهيد که اين پرسش محوری را هم در همان مبحث اصليمان يعنی " راه حل سوم " پاسخ بگويم . فقط اينرا بگويم که تفاوت ميان تجاوز نظامی يک قدرت بيگانه به خاک ديگری با تعرض انقلابی يک ارتش رهايی بخش به درون خاک خودی ، همان تفاوت ميان ماه من است با ماه گردون ! که يک آسمان است !

س ــ بسيار خوب ! رژيم به موازات تبليغات هسته ای ، با انجام مانورهای نظامی و پخش اخبار ساختن موشک های دوربرد جديد ، گرد و خاک جديدی را به راه انداخته است ، ضمن آنکه باز خامنه ای و احمدی نژاد در استقبال از رهبران حماس در تهران و همچنين رفسنجانی در سوريه به قضيه مسلمانان و همان چيزی که شما از آن به عنوان " سازماندهی نفرت موجود در خيابان های خاورميانه عليه آمريکا و اسرائيل " نام می بريد ، دامن می زنند و احمدی نژاد از اسرائيل به عنوان درخت پوسيده ای که با وزش توفان به زمين می افتد نام می برد . نظر شما در اين رابطه چيست ؟

س ــ مانورهای نظامی اخير صرفا " مصرف داخلی " دارند . نمايش قدرتی است برای مرعوب کردن عناصر مردد درون نظام و مردم کوچه و خيابان که مبادا اميدی به آنسوی مرزها پيدا کرده باشند . همينطور اقدامی است در جهت احساس قدرت بخشيدن به همان نيروهای خلص ايدئولوژيکی ذوب شده در ولايت ، يعنی همان نيرويی که در مصاف نهايی فقط و فقط می تواند که روی آنان حساب باز کند . در ضمن پيامی هم برای خارج از مرزها داشت . اينکه در دفاع از موجوديت خود بسيار جدی است .

در اين رابطه هم هست که به سازماندهی نفرت موجود در خيابانهای خاورميانه و نه فقط خاورميانه که تمامی آنانی که در سراسر جهان و علی رغم بمباران تبليغاتی " مافيای رسانه ای يهود " ، پی به فاجعه حاکميت " سرمايه يهود " و کارکردهای ضد انسانی آن در دنيای کنونی برده اند ، دست زده است . نفرتی که می بايست توسط " انقلاب " سازماندهی می شد و اکنون در غياب يک ثقل مقتدر انقلابی در منطقه و جهان ، ملعبه دست " ارتجاع " گشته است .

س ــ نقش چين و روسيه را در اين رابطه چگونه می بينيد ؟ بويژه با توجه به قرار دادهای ميلياردی ميان ايران با اين دو کشور ، از جمله همين قرارداد 25 ساله ميان ايران و چين ، آيا اميد رژيم به وتوی اين دو کشور در شورای امنيت است ؟

5
ج ــ چين با ايران يک قرارداد يکصد ميليارد دلاری بسته است که شامل صدور 250 ميليون تن نفت ايران به چين در ظرف مدت 25 سال می شود . اگر شما اين قرارداد 25 ساله يکصد ميليارد دلاری را با ميزان معامله 211 ميليارد دلاری تنها يکسال گذشته ميان همين کشور با ايالات متحده که در ضمن يک مبلغ ناچيز 57 ميليارد دلاری از اين معامله هم به نفع تراز تجاری چين بوده است مقايسه کنيد ، به چوبين بودن شمشير قراردادهای تجاری ايران با کشورهای فوق پی خواهيد برد . جدای از اين در تمامی سه دهه گذشته يعنی از اوايل دهه هفتاد ميلادی تا کنون که " جمهوری خلق چين " به عضويت دائمی " شورای امنيت " در آمده است ، جز در دو مورد که آنهم مستقيما به مسئله تماميت ارضی و حاکميت ملی خودش مربوط بود ( موارد تايوان و هنگ کنگ ) ، هيچگاه و به نفع هيچ کشوری از حق وتوی خود استفاده نکرده است .

اما در رابطه با ايران ، مسئله فرق می کند . يعنی مهمتر از قراردادهای تجاری با رژيم حاکم بر ايران ، منافع استراتژيک روسيه و چين در رابطه با شکست " طرح خاورميانه بزرگ " نقش بازی می کند . مسلح ساختن رژيم به برخی از تسليحاتی که در بالا اشاره کرديد و خود رژيم مدعی ساخت آنها در داخل کشور می باشد ، دقيقا در همين راستا می باشد . به همين دليل " اجماع جهانی " در رابطه با تهاجم نظامی به ايران در آينده نزديک شامل اين دو کشور و در آخر سر شامل چين نخواهد شد . با اينحال همانطور که قبلا هم گفتم تمامی اينها با هم جلوی حل نظامی مسئله رژيم سياسی ايران را نخواهد گرفت .

به عبارت ديگر رژيم " جمهوری اسلامی " روی اين تضادها می تواند حساب کند ولی به اين تضادها تکيه نتواند کرد .


پايان بخش دوم







No comments: