Friday, May 26, 2006

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی
بخش چهارم : مبانی تئوريک " راه حل سوم " ، 4 خرداد 1385
بخش سوم
بخش دوم
بخش اول

س ــ انبوهی سوآل بجا مانده است ، ولی ظاهرا شما مايليد که گفتگو را امروز ببنديم . به همين دليل هم من می روم روی آن محوری که شما خود " محور اصلی " ناميده ايد . " راه حل سوم " چيست ؟ مکانيزم آن کدام است ؟ چرا به جز شما تا کنون هيچکس نتوانسته وارد مکانيزم آن شود ؟ سوآلات زيادی در اين رابطه رسيده است . پرسيده می شود که چرا توضيح مکفی در اين زمينه داده نشده است ؟

ج ــ چرا توضيح داده نشده است ! " راه حل سوم " يعنی تغيير دمکراتيک توسط مردم و مقاومت ايران . از اين مکفی تر هم مگر می شود توضيح داد ؟

ولی از شوخی گذشته ، فکر می کنم طيف موسوم به " طيف هواداران مقاومت" بکنار ، در درون خود شورا و مجاهدين هم کمتر کسی ، درک روشنی از محتوا و مکانيزم واقعی " راه حل سوم" داشته باشد ! در رابطه با تاکتيک " رفراندوم " هم همين بود . عده ای واقعا امر برشان مشتبه شده بود که " رفراندوم ، رفراندوم اين است شعار مردم"

اين البته شامل طيفی از مسئولين مجاهدين و تعداد انگشت شماری از اعضای شورا نمی شود . دليل اينکه به جز من هيچکس ديگر وارد اين بحث نشده را ( منظورم البته آدمهای ذيصلاح و مطلع هست و نه هواداران خرده پا ) نمی دانم ! شايد ملاحظات سياسی باشد و يا کمبود جسارت مکفی !

می دانيد يکی از معضلات صحنه سياسی ما چه در داخل و چه در خارج ، نبودن همزمان دو عنصر " صداقت " و " جسارت " در شخصيتهاست . آنی را که " جسارت" است ، " صداقت " نيست و آنکه را که " صداقت" هست ، " جسارت " نه ! بگذريم از آنکه بسياری را هم نه اين است و نه آن !

به هر حال آنچه که ضرورت دارد اين است که بدون جا افتادن مهمترين تاکتيک مقاومت مسلحانه ( تاکتيک محوری ) ، نه می توان انتظار موفقيت يک بسيج گسترده در اطراف آنرا داشت و نه جلوی يک ريزش نيرويی محتمل را درآينده گرفت .

س ــ منظورتان از ريزش نيرويی محتمل چيست ؟

ج ــ ببينيد ، در کادر يک مقاومت سازمانيافته ، اگر مسائل سياسی نيروهای شرکت کننده در آن حل ناشده باقی بمانند ، در دراز مدت بروز تشکيلاتی پيدا می کنند . اين قانون عام حاکم بر حرکتهای سازمانيافته می باشد . جدای از اين به ميزانی که صعوبت يک مبارزه سياسی بالاتر و گردنه های در مسير بيشتر باشند ، نفس واقعيت وجودی " ريزشهای نيرويی" در سر هر پيچ و گردنه ای ، اصلا چيز عجيب و غير معمولی نيست . هر جريان سياسی جدی هم به هنگام تصميم گيری های خطير سياسی ، همواره يک درصد قابل قبولی از " ريزش نيرو " را در محاسبات خود وارد می کند .

فی المثل اگر مواضع سياسی خود مجاهدين را در نظر بگيريد ، نه در مقطع 30 خرداد 60 غير از اين بود و نه در مورد ائتلاف با بنی صدر و نه در رفتن به عراق و دوران پس از فروغ جاويدان .

در دوران اخير هم چه در مقطع " خلع سلاح " و چه در مقاطعی همچون " رفراندوم" و غيره ، بجز اين نبود . در هر يک از اين گردنه ها ، به ميزانی که پس گردنه از پيش در معرض ديد قرار می گرفت ، به همان ميزان ، درصد " ريزش نيرويی" پايين و گذار از گردنه ساده تر بود و بالعکس نه !

اين " قانون عام " در شرايط پيچيده ای که " قدر " يک ملتی رقم می خورد نيز همچنان جاری و ساری است . شرايط و اوضاع و احوالی که عمده ترين مشخصه آن ضرورت " بسيج نيروی کلان " و آخرين چيزی که پذيرفتنی هست ، " ريزش نيرويی" است .

اما پيش از ورود به بحث بياييد با هم نگاهی به صحنه سياسی ايران بياندازيم .

نيروهای بالقوه " آلترناتيو مطلوب " آمريکا و اروپا ، يعنی ليبرال دمکراسی که طيف گسترده ای از اصلاح طلبان درون رژيم " جمهوری اسلامی " تا بخشهای اهلی شده سلطنت مدفون را باضافه جمهوريخواهان دمکراسی محور و نادمين سابقا چپ و احزاب و گروه های قوم گرا را در بر می گيرد ، در منتهای درماندگی سياسی و فقدان اقبال توده ای ، عاجز از تشکيل يک بديل مادی و فاقد يک رهبری کاريسماتيک و مورد پذيرش غرب ، عملا از هر گونه تاثير گذاری در روند تحولات عادی بدور بوده و تنها در صورت دست بالا پيدا کردن سناريوی تهاجم نظامی آمريکا و" ائتلاف داوطلب" ، قابل استفاده خواهد بود . بديهی است که سرمايه گذاری آمريکايی ــ اسرائيلی بر روی اين طيف بويژه آنها که از درون رژيم می آيند ، همين حالا هم دست بالا را دارد .

احزاب و سازمانهای کوچک و بزرگ طيف سرنگونی طلب و مهمتر از آنها خيل عظيم " منفردين " که علی رغم جدايی تشکيلاتی و استقلال ظاهری از تشکيلات مادر ، همچنان همان " سيستم ارزشی " سابق را با خود حمل نموده و با صحنه سياسی نيز همانگونه تنظيم رابطه می کنند ، فاقد هرگونه امکان تاثير گذاری واقعی بر روند تحولات جاری بوده و همچنان به رسالت تاريخی ! خود در قرار گرفتن در حاشيه تحولات اجتماعی ، وفادار مانده اند .

با اينحال اين طيف از پتانسيل بالايی برخوردار بوده که اين پتانسيل تنها در پيوند با " سازمان مجاهدين خلق " و در چارچوب يک " جبهه واقعی" ، می تواند ماده شود .

س ــ آيا اين " جبهه واقعی " مورد اشاره شما می تواند " شورای ملی مقاومت " باشد ؟

ج ــ نه ! " شورای ملی مقاومت " بدنبال تحولاتی که بويژه در دهه هفتاد خورشيدی در آن صورت پذيرفت ، بيش از آنکه يک " ائتلاف سياسی فراگير" باشد ، کارکرد يک " پارلمان در تبعيد " را پيدا کرده است !

يعنی به جای آنکه چارچوبی برای تجمع نمايندگان نيروها و گرايشات سياسی موتلف باشد ، تجمع نمايندگان اقشار اجتماعی جامعه است . به عبارت ديگر تجمعی است از نمايندگان " هوادار و يا متمايل به مجاهدين " در اقشار و اصناف گوناگون جامعه ، مثل نمايندگان جامعه هنری ، ورزشی ، دانشگاهی ، اصناف بازار ، اقليتهای قومی و مذهبی و غيره . به اضافه شخصيتهای سياسی باقيمانده از جريانات سياسی سابق عضو در " شورای ملی مقاومت " اسبق !

می بينيد که احزاب و سازمانهايی هم که بسيار به لحاظ سياسی به مجاهدين نزديک هستند ، مثل " حزب سبزهای ايران " و سازمان کردی " خباط " ، هنوز هم که هنوز است " مقام " عضويت شورا را کسب نکرده اند !

س ــ و خود شما ؟ يکی از وب لاگ نويسان پرسيده است که چرا خود آقای نيابتی عضو " شورای ملی مقاومت " نمی شوند ؟

ج ــ بدلايل گوناگون ! مهمترين آنها اين است که سطح تئوريک و سياسی و توان مسئله حل کنی من ، بسا پايين تر از اشلی است که در ميان اعضای کنونی رسميت يافته است . در اين زمينه بايد بيشتر کار کنم .

دو ديگر آنکه برای عضويت در يک " ائتلاف سياسی" ، حداقل هايی از " هژمونی پذيری" نسبت به چارچوبهای التزام داده شده ضروری است . متاسفانه يکی از ويژگی های مسئله سازی که من اتفاقا از خود مجاهدين به ارث برده ام ، همين " هژمونی ناپذيری" است . در اين زمينه هم بايد بيشتر کار کنم !

علاوه بر اين مرا عادات ناشايستی است که کمتر با دنيای سياست معمول می خواند و معقول هم نيست ! مهمترين آنها اين است که من علاقه دارم که تمام حرف را بزنم و نه نيمی و يا بخشی از آنرا که بصرفه تر است ! عادت معقولی نيست . در اين زمينه هم در زمينه فراگيری ، کار اندکی را در مقابل ندارم !

ضمنا بايد يک اعترافی هم برای آن دوست وب لاگ نويس کرده باشم و آن اينکه مستقل از آنکه طرف مقابل يعنی شورا ، در رابطه با امثال من چگونه می انديشد ، برای آنی که روابط و مناسبات مجاهدين را پسٍ پشت نهاده است ، عضويت در شورا ، ارتقاء نيست ! باز هم مرا وادار به ورود در معقولات می کنيد !

س ــ " جبهه همبستگی ملی " چطور ؟ آيا اين جبهه در صورت تحقق می تواند مصداق آن " جبهه واقعی " مورد اشاره شما باشد ؟

ج ــ می توانست که باشد ، اگر که پاسخ می گرفت ! بحثش را قبلا کرده ايم . فعلا درکی که مجاهدين از اين جبهه دارند ، بيشتر " جبهه همبستگی با مقاومت ايران " است تا خود " جبهه همبستگی ملی " به مفهوم تشکيلاتی ، سياسی و ائتلافی آن .

با اينحال طرح " جبهه همبستگی ملی " به عنوان يک طرح مشخص و مدونی که از

سوی نيروی محوری مقاومت به صحنه سياسی ايران ارائه شده است ، همانگونه که گفتم به مثابه يک کارت بازی نشده و بسيار ضروری در تحولات آتی همچنان بر روی ميز باقی خواهد ماند .

خوب اجازه بدهيد دوباره به بحثمان برگرديم .

مجاهدين بدليل در اختيار داشتن تنها " ابزار سرنگونی " موجود ، يعنی " ارتش آزاديبخش ملی " و استحکام سياسی و تشکيلاتی کم نظير و بر کاکل يک مناسبات گسترده و بسيار ضروری ديپلماتيک ، مهمترين " آکتور داخلی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور داخلی " نيز همچنان خواهند ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !

حالا ببينيم که صحنه سياست جهانی چگونه است .

يک طرف قضيه ، ابر قدرتی ( که ضمنا تنها ابرقدرت موجود نيز هست ) ، قرار دارد که دور تا دور ايران حضور نظامی داشته و تا حالا عجالتا دو رژيم را هم با زور تغيير داده و تغيير " رژيم سياسی " ايران را هم در برنامه دارد . اينرا من سالهاست که بی هيچ اعوجاجی گفته و بر آن تاکيد داشته ام . الان شمار کسانی که به اين سناريو اعتقاد پيدا کرده اند ، ديگر اندک نيست !

بنابراين تا آنجا که به مقوله تغيير رژيم بر می گردد ، همين آمريکای جهانخوار ! مهمترين " آکتور خارجی " در تحولات آتی بوده و اوضاع به هر طرف هم که بچرخد ، مهمترين " آکتور خارجی " نيز همچنان خواهد ماند . چه برخی را خوش بيايد و چه نه !

قدرتهای ديگری هم به مانند چين ، روسيه ، اروپای متحد و ژاپن ، وجود دارند که در کادر استراتژی های کلان " جهان تک قطبی " و يا " جهان چند قطبی " منافع تاکتيکی و يا استراتژيکيشان با ايالات متحده در رابطه با " طرح خاورميانه بزرگ " بطور عام و معضل ايران بطور خاص ، تصادم پيدا می کند و به همين اعتبار هم در تمامی فعل و انفعالات مربوط به تحولات در کادر خاورميانه بزرگ و به تبع آن ايران بعضا از يک حضور تاثيرگذارنده قوی و البته نه تعيين کننده برخوردار خواهند بود .

بنابراين حرکت انقلاب ايران تنها در يک تعامل پيچيده و در متن يک تنظيم رابطه بسيار شکننده و فوق العاده حساس با آکتورهای جهانی بطورعام و " آکتور اصلی " يعنی ايالات متحده و از ميان سنگلاخها و دره های هول انگيز و پر خطر ، جريان داشته و با کوچکترين اشتباهی تبديل به يک ضد انقلاب هراس انگيز خواهد گشت . ضد انقلابی که جدای از تحميل فجايع انسانی و انهدام ساختاری جامعه مدنی ، استقلال ايران را نيز برای يک دوران بزير علامت سوآل خواهد برد .

س ــ آيا امکان يک تحول انقلابی مانند نپال در ايران نيست ؟

ج ــ مسلما نه ! نپال همچنان که کشورهای آمريکای لاتين ، در شرايط کنونی در نقطه تصادم منافع قدرتهای جهانی قرار نداشته و به همين اعتبار نيز امکان تحولات

انقلابی بدور از تاثير گذاری از خارج ، در کشورهای مربوطه وجود دارد . علاوه بر آن فی المثل در نپال ، انقلابيون مائوئيست ، در ميان توده های خود و در يک ارتباط تنگاتنگ با آنها موفق به پيش برد اهدافشان شده اند . اين ارتباط در رابطه با ايران اساسا موجود نيست و انقلابيون ايران به هر دليل موجه و يا غير موجه ، در ميان توده ها و در يک ارتباط ارگانيک با آنها نبوده و در " خاک خودی " حضور ندارند .

جنگ يا انقلاب !

واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس " ائتلاف کشورهای داوطلب " با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :

سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"

بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران بر می گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" ، تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی " است و لا غير .

اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :

ــ رژيم " جمهوری اسلامی " راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله " حس ششم " خودکشی ناميده بودم .

ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .

ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش بر جا بماند .

ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2007 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .

ــ آمريکا و بلوک " کشورهای داوطلب " قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار بر عليه ايران نباشند .

ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل " جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران درمقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ،


تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .

س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !

ج ــ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .

س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟

ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .

ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .

ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار بر جا خواهد ماند .

ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .

س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز رو آوردن به مجاهدين نيست ؟

ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان " راه حل سوم " آخرين انتخاب آنها خواهد بود .

س ــ به چه دليل شما " راه حل سوم " را راه حل " انقلاب " در مقابل آلترناتيو " جنگ " می دانيد ؟ اگر ممکن است اين را باز هم بيشتر باز کنيد .

ج ــ بسيار خوب . اول بايد ببينيم که ويژگی های اين " راه حل " چيست تا بتوانيم مبانی تئوريک آن را بهتر فهم کنيم .

ــ اولين ويژگی اين " راه حل" ، قهرآميز بودن آن است . به اين معنی که اساس آن بر مبنای تعرض نظامی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" با هدف درهم شکستن ماشين نظامی
رژيم " جمهوری اسلامی " ، پی ريزی شده است .

ــ دومين ويژگی اين " راه حل " ، ورود عنصر اجتماعی به صحنه در نقطه شکسته شدن تعادل قوای نظامی ميان " ارتش آزاديبخش " و " سپاه پاسداران " می باشد . ورود اين عنصر ، ضمن آنکه به پاره شدن قطعی توراختناق می انجامد و در امتداد خود راه قيام توده ای را می گشايد ، راه بند و بست از بالا را هم بطور استراتژيک می بندد .

سومين ويژگی " راه حل سوم " ، تامين هژمونی عنصر دمکراتيک ــ انقلابی و بی کلاه ماندن سر " بورژوازی ضد انقلابی " در پروسه تغيير می باشد .

چهارمين و مهمترين ويزگی اين " راه حل " ، حفظ و تامين استقلال ايران در يکی از خطرناکترين پيچهای تاريخ اين مرز و بوم است . هر راه حلی به جز اين ، استقلال ايران را برای يک دوران به زير علامت سوآل خواهد برد . حالا قابل فهم است که چرا می گويم ، " راه حل سوم " آخرين انتخاب آمريکا خواهد بود ؟

کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی "

فروپاشی زود هنگام رژيم ، تهديد شعله کشيدن يک جنگ داخلی گسترده را در سراسر ايران بدنبال خواهد داشت . بافت ملوک الطوايفی حاکميت ارتجاع و تعدد کانونهای مختلف قدرت نظامی ، چه در کادر حاکميت و چه در کادر دستجات قوم گرا ، تصوير سياه يک جنگ داخلی بی پايان را در مقابل چشمان هر آنکه می خواهد و می تواند که ببيند ، به نمايش می گذارد .

جلوگيری از گسترش يک جنگ داخلی محتمل و بر چيدن بساط کانونهای متعدد قدرت يکی از مهمترين کارکردهای " ارتش آزاديبخش ملی " خواهد بود .

کارکرد ديگر اين ارتش ، جايگزينی ارتش و سپاه ضد خلقی در نقطه فروپاشی رژيم و جلوگيری از شرايط مشابه ای است که در عراق و بدنبال انحلال ارتش بعث بوجود آمد .

مکانيزم " راه حل سوم " !

گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم " ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود . از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش " تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالا ترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی " از جمله آنهاست .

س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟

ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !

س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای " چيست ؟

ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !

س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟

ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .

تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .

خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش ملی " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .

اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم ، اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !

مرحله بعدی ، تسليح دوباره " ارتش آزاديبخش ملی " است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل و خارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت در عمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد .

س ــ حالا فکر می کنم وقت مطرح کردن دوباره پرسشی را که پاسخ آنرا به بعد موکول کرده بوديد فرا رسيده باشد . سوآل اين بود که اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟

ج ــ اول ببينيم که پايه های استراتژيک بحثمان چگونه چيده شده است . در کادر استراتژی " جنگ آزاديبخش نوين " که تا حدودی آنرا در کتاب " نگاهی ديگر به انقلاب درونی مجاهدين " باز کرده ام ، ارتش آزاديبخش تجمع نيروهای کيفی معتقد به مبارزه مسلحانه می باشد که در کادر ارتشهای معمول در دنيا ، در اشل افسران جای دارند .

حالا اگر پيشاپيش همگی پذيرفته باشيم که اکثريت مردم ايران بر عليه نظام حاکم بوده و خواستار سرنگونی آن می باشند و نياز به يک بحث تئوريک ! در اين رابطه نداشته باشيم ، پس درهمان کادر استراتژيک ، سربازان اين ارتش که همان نيروهای کمی هستند ، در درون مرز قرار دارند . يعنی کافيست که پای ارتش آزاديبخش به يکی از شهرهای مسکونی ايران برسد . آنگاه ديگر شما نه معضل نيروی کمی که معضل " سازماندهی نيرو " خواهيد داشت . تمام بحث هم همينجاست . چگونه می توان به توده ها وصل شد .

س ــ آيا شما معتقديد که اين توده ها همه هوادار مجاهدين هستند ؟

ج ــ چنين ذهنيت ساده لوحانه ای از من دور باد . سالها پيشتر اگر خوب به ياد داشته باشم در نشستی ، " مسعود رجوی " در مقابل چنين پرسشی ، پاسخی بدين مضمون داده بود : مردم ايران اگر با ما نباشند بر ما هم نيستند .

می خواهم بگويم که اگر " مبارزه مسلحانه " در درون جامعه دارای هيچ زمينه و پايه حمايتی مادی نباشد ، اگر اکثريت مردم و نه اکثريت قريب به اتفاق آنها ، خواهان سرنگونی نظام نباشند ، آنوقت کل استراتژی مبارزه مسلحانه و به تبع آن خط " جنگ آزاديبخش نوين " به زير علامت سوآل خواهد رفت . آنوقت حماسه ! دو خرداد حقانيت خواهد داشت . آنوقت ديگر مبارزه مسلحانه بواقع چيزی جز " تروريسم" نخواهد بود . آنوقت ديگر ما ( همه ما ) درست يک ربع قرن بر گوری ضجه می زديم که مرده ای در آن نبوده است .

ولی ترديد نبايد کرد که چنين نيست . ترديد نبايد کرد که پافشاری ديوانه وار ! و بی اعوجاج ما بر ضرورت سرنگونی قهرآميز دژخيمان بدتر از هر دشمن بيگانه ای ، بر حقانيت مبارزه مسلحانه و واقعيت نفرت مقدس مردم ايران از دستار به سران مرتجعی که به مثابه خنجر خون آلود يک " نابهنگامی تاريخی " بر پشت ما فرود آمده اند ، به اندازه دانه ارزنی ، اشتباه نبوده است .

ترديد نبايد کرد که در نقطه شکستن تعادل قوا ، مردم به ميدان خواهند آمد و بی هيچ شک و شبهه ای بسوی آن نيرويی خواهند رفت که در ميدان حاضر است .

حالا بر می گردم به سوآل پيشتر . پس پاسخ شما دو جنبه دارد ، يکی از جنبه خود نيروی کمی و ديگری سازماندهی اين نيرو .

ولی مهمتر از مقوله کميت نيرو ، تا نقطه شکستن تعادل قوا و ورود " عنصر اجتماعی" آنچه که تعيين کننده است ، يکی نيروی کيفی و ديگری قدرت آتش کيفی است .

هر دوی اين پارامترها ، در " جنگ منظم " تنها هنگامی کارايی دارند که متکی بر يک " پوشش هوايی" وارد صحنه گردند . بدون اين عامل تعيين کننده نه آن نيروی کيفی توان پيشروی دارد و نه آن آتش کيفی راه به جايی می برد و نه به آن نيروی کمی می توان وصل شد . اينرا بايد قاعدتا هر دانش آموز ساده " مدرسه نظام" هم بداند .

پس تا آنجايی که به مقوله نيروی کمی بر می گردد اين نيرو در درون جامعه بوفور يافت می شود . اين نيرو در صورت تهاجم ارتش آزادی به مثابه نيروی ذخيره آن عمل خواهد کرد ولی در صورت تهاجم نظامی آمريکا در مقابل آن قرار خواهد گرفت . اين همان تفاوت اساسی ميان تجاوز يک دشمن خارجی و تعرض انقلابی يک نيروی خودی
است . اولی اشغالگر است . دومی اما آزادگر . فکر می کنيد اين تفاوت کمی است ؟

س ــ طرح مساله ضرورت " پوشش هوايی " آمريکا از جانب شما ، عکس العمل های زيادی را ايجاد کرده است و بسياری را متناقض کرده است . دراين رابطه چه می گوييد ؟

ج ــ ظاهرا فراموش شده است که " راه حل سوم " نظريه من نيست ! من تنها آنرا تحليل کرده ام . با اينحال من فکر می کنم که جنگ اول هميشه به از صلح آخر است . آنچه که من گفته ام سقف آنچيزی خواهد بود که ممکن است اتفاق بيفتد . کمتر از آن امکان دارد ولی بيشتر نه . فکر نمی کنم آنهايی که متناقض شده اند بيشتر از من ضد آمريکايی و ضد اسرائيلی باشند .

ای کاش استراتژی مجاهدين " جنگ آزاديبخش نوين " نبود . ای کاش اين جنبش عظيم بجای بيابانهای عراق ، در درون جامعه ايران حضور داشت و مجبور به تعامل با دشمنان استراتژيک خودش نمی بود . ای کاش اصلا " ارتش آزاديبخش " نيروی هوايی و حداقل يک اسکادران جنگنده هم در اختيار داشت . ای کاش که خلع سلاح هم نشده بود و ای کاش که آمريکای جهانخوار عراق و افغانستان را هم اصلا نگرفته بود . ای کاش لااقل آمريکا با پذيرش هژمونی مجاهدين و صرفنظر کردن از اشغال ايران ، " پوشش هوايی " را هم توی سينی طلا عرضه کرده بود تا ما حالا بنشينيم و بر سر قبول و يا رد آن تصميم بگيريم که نکند بسياری متناقض شوند .

با اينحال " راه حل سوم " تنها آلترناتيو " جنگ " است . آری " جنگ آزاديبخش " بجای " جنگ تجاوزگرانه " ، بجای اشغال ، بجای تجزيه ، بجای نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی ، بجای عراق ، بجای افغانستان و برای استقلال ايران که بيش از هر زمان ديگری تهديد می شود .

س ــ اگر اجازه بدهيد در پايان يک سوآل شخصی هم داشتم . رابطه خودتان را با مجاهدين چگونه توضيح می دهيد ؟

ج ــ هيچکس به لحاظ تشکيلاتی دورتر از من به مجاهدين نيست . در عين حال هيچکس را هم نزديکتر از من به لحاظ سياسی حتی در ميان نزديکترين متحدان مجاهدين نخواهيد يافت و خلاصه کمتر کسی به اندازه من ، حتی در درون تشکيلات مجاهدين ، مجاهدين را آنگونه که هستند و نه آنگونه که به چشم می آيند ، می شناسد . فکر کنم تا حدی پاسخ شما را داده باشم .

با تشکر از وقتی که در اختيار من گذاشتيد .

Tuesday, May 23, 2006


جايگاه فدراليسم در استراتژی گلوباليستهابيژن نيابتي


چندی پيش سميناری در رابطه با مقوله فدراليسم در ايران توسط موسسه صهيونيستی " اينترپرايز " به سردمداری " مايکل لدين" و با شرکت تعداد انگشت شماری از نمايندگان خود خوانده قوميتهای ايرانی ، تشکيل گرديد که در ميان شرکت کنندگان ، از جمله نماينده " حزب دمکرات کردستان ايران " نيز حاضر بود .
اين حزب کردی که مدتی است شعار " فدراليسم " را جايگزين شعار محوری ساليان دراز گذشته خود يعنی " دمکراسی برای ايران ، خود مختاری برای کردستان " نموده است ، در انديشه برخورداری از گوشه ای از " کيک قدرت " در جريان فروپاشی و در فردای حاکميت رژيم " جمهوری اسلامی " ، آرام و بی صدا به انتظار نشسته است .
نفس طرح جدی مسئله ای بنام " فدراليسم " در موسسه خوشنام " اينترپرايز " ، به تنهايی حکايت از نقشه های پليدی دارد که لابی قدرتمند اسرائيل در ايالات متحده در رابطه با آينده ايران روی ميز دارد و چه کسی است که از تنها اندکی شعور سياسی برخوردار باشد و تضاد بنيادين ميان منافع اين موسسه صهيونيستی و مصالح استراتژيک مردم ايران و منطقه خاورميانه را تشخيص ندهد !
سمت و سو دادن به تضاد ميان مردم ايران ( تمامی مردم ايران ) و تماميت رژيم فعلا حاکم بر ايران در راستای تبديل آن به تضاد ميان قوميتهای موجود در ايران ، آتش يک جنگ داخلی خانمانسوزی را می خواهد بيافروزد که خاطره يوگسلاوی را از حافظه تاريخی مردم جهان پاک نمايد .
فدراليسم تا آنجا که به تقسيم قدرت سياسی و اقتصادی در يک کشور تک مليته برمی گردد ، بخودی خود نه تنها چيز بدی نيست که از قضا در راستای ساختن يک ساختار غير متمرکز و خلاقيتهای حاصل
از رقابت سالم ميان قطبهای سياسی و اقتصادی ، بسا سودمند هم می تواند که باشد . نمونه دولت فدرال آلمان ، کانادا و آمريکا و ... نمونه های موفق چنين ساختار سياسی می باشند .
در هيچکدام از اين کشورها نه مليتهای صاحب سرزمينی وجود دارند و نه معضلی بنام " مسئله ملی" . در آلمان در تمامی ايالتهای فدرال ، بخشهای گوناگون ملت واحدی زندگی می کنند که ملت آلمان ناميده می شوند .
مردم آمريکا و کانادا نيزعلی رغم وجود مليتهای گوناگون از آفروآمريکايیها گرفته تا آمريکای لاتينی ها و از انگليسيها گرفته تا فرانسويان و اسپانيايی ها و ... در ميانشان ، اساسا از مهاجرينی تشکيل گرديده است که نه به لحاظ تاريخی صاحب يک منطقه مشخص جغرافيايی بوده اند و نه بجز مورد " کبک " در کانادا ، ادعای ارضی بر منطقه مشخصی را دارند. حتی سرخ پوستان بومی در آمريکا که در واقع صاحبخانه اصلی نيز هستند ، بر هيچ کجای آمريکا ، ادعای ارضی ندارند .
اما در کشورهايی که در برگيرنده مليتهای گوناگونی هستند که نه از طريق مهاجرتهای قومی که از طريق اقامت هزاران ساله ساکنين آن در مناطق خودی از يکسو و حاکميت استبدادی يک ملت خاص بر ديگر مليتها از سوی ديگر شکل گرفته است ، همچون ايران ، طرح مسئله " فدراليسم " آنهم نه در پايان يک پروسه دمکراتيک و در يک فضای عقلايی ، بلکه در آستانه درگرفتن يک زلزله مهيب سياسی ــ اجتماعی که نه فرجام آن قابل گمانه زنی است و نه ابعاد آن ، تنها راه به تجزيه خواهد برد و ديگر هيچ !
آنچه که با يوگسلاوی سابق رفت ، بدترين نمونه آن و سرنوشت اتحاد جماهير شوروی سابق ، بهترين ! نمونه آن است .
تا آنجايی که به حقوق خلقهای ايران برمی گردد ، من فراتر از حق خود مختاری ، قائل به حق تعيين سرنوشت خلقها تا مرز استقلال کامل می باشم .
اما تا آنجا که به مصالح استراتژيک همين خلقها بر می گردد ، جدايی هر يک از آنها را در شرايط کنونی مساوی با اضمحلال کامل آنها در سيستم گلوباليستی در حال شکل گيری در منطقه و تبديل شدنشان به بردگان بی هويت " سرمايه کلان " و " نظم جديد " می دانم .
به عبارت بهتر اگرجدايی خلقی ، همچون جدايی مختارانه فنلاند از روسيه زمان لنين ، عاقبتی همچون عاقبت کشور مربوطه را بدنبال داشته باشد، دفاع کردنی است . ولی آيا کجای وضعيت " کوزوا " و " بوسنی " و ... قابل دفاع است ؟ تازه مگر حساسيت وضعيت سياسی و ژئوپليتيکی آنها با وضعيت کشورهای خاورميانه و بويژه ايران قابل مقايسه است ؟
ايرانی که درچارچوب استراتژی کلان " جهان تک قطبی " و در جريان شعله ور شدن آتش " جنگ جهانی چهارم " ، همراه با " چين" ، " هند" و " روسيه " ، يک پای بالقوه ولی ثابت " کشورهای محور" در مقابل " نيروهای ائتلاف" به رهبری ايالات متحده می تواند باشد و به همين اعتبار هم يکپارچه و قدرتمند ماندن آن ، همانگونه که قدرتگيری دوباره فدراسيون روسيه ، ازاساس با منافع استراتژيک گلوباليستها در تضاد است .
کوتاه سخن ، طرح شعار " فدراليسم " به معنای تقسيم قدرت بر مبنای قوميت ، که به حمايت موسسه " اينتر پرايز" هم آراسته گرديده ، در شرايط کنونی شعاری است ارتجاعی و ضد انقلابی که تنها به رشد شوينيزم عظمت طلبانه فارس و کرد و عرب و آذری و بلوچ ياری رسانده و درنهايت نيروهای ارتجاعی قوم گرا را در توازن قوای نيروهای سياسی بالا می آورد .
اينکه سرنوشت " تهران بزرگ " که مکان و ماوای تمامی قوميتهای موجود در ايران نيز هست چه خواهد شد و در يک ايران فدرال بر پايه قوميت ، تعلق به کدام قوميت بايد داشته باشد ، خود حديثی ديگر است .
bijanniabati@hotmail.com 27 - ارديبهشت - 1385

این مقاله به عنوان یادداشت هفته درسایت دیدگاه چاپ شده است

Thursday, May 11, 2006

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی بخش سوم

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، 23 ارديبهشت 1385

بخش سوم


س ــ پيش از ورود به مبحث اصلی ، چند پرسش ديگر را نيز که بی ارتباط با اتفاقات اخير نمی باشد ، بايد طرح کنم . اول ، خبر مذاکرات ميان رژيم با آمريکايی ها بر سر عراق . آساسا اين مذاکرات چه موضوعيتی می توانست داشته باشد ؟

ج ــ هيچ ! چه رژيم و چه آمريکا در اين رابطه اهداف خاص خود را دنبال می کردند که در اصل با نفس انجام مذاکرات ( که نه انجام شده و نه خواهد شد ) هيچ قرابتی ندارند .

مهمترين هدف رژيم از پذيرش مذاکره با آمريکا بر دو مولفه استوار است . هر دوی اين دو مولفه نيز بيشتر مصرف داخلی دارند تا ارائه يک راهکار در راستای حل تضاد موجود ميان دو کشور که به اعتقاد من " آنتاگونيستی " و لاينحل می باشد .

مولفه اول شکستن تابوی مذاکره مستقيم با آمريکا در ميان نيروهای وحشی خود رژيم است که تا کنون کسی در ميان جناح های رژيم ، جسارت انجام آنرا بصورت علنی نداشته است . امری که در آينده بسيار به آن نيازمند خواهند بود . قطار استراتژی رژيم در ماه های سرنوشت ساز آينده بر دو ريل تعامل و تقابل حرکت خواهد کرد .

مولفه دوم باز هم يک فقره قدرت نمايی ديگر است که برای اين رژيم در شرايط کنونی به لحاظ داخلی ، از نان شب هم واجبتر است . استدلال آنها در داخل اين است که نفس پذيرش مذاکره با ما از سوی آمريکا ، نشانه اعتراف آنان به قدرت ماست .

س ــ آيا واقعا همينطور است ؟

ج ــ البته که نه ! پذيرش مذاکره مستقيم با رژيم از سوی آمريکايی ها ، بيشتر به دامی می مانست که در پيش پای " جمهوری اسلامی " پهن کرده بودند .

مفهوم سياسی اعلام آمادگی رژيم " جمهوری اسلامی " برای مذاکره با آمريکا بر سر عراق ، امضای اعترافنامه ای مبنی بر جرم دخالت آنها در امور داخلی يک کشور ثالث بود که تا آن مقطع اگر چه همه از آن مطلع بودند ، با اينحال به لحاظ عرف بين المللی تنها اتهام ثابت نشده ای بيش نبود . ايالات متحده از اين پس در معاملات بين المللی خود بر سر حل " معضل ايران " از آن بسا سودها خواهد برد .

هدف مهمتر آمريکا پولاريزه کردن فضای سياسی عراق در مقطع تشکيل دولت جديد بود . با اين سياست ، موضع " ائتلاف يکپارچه " که بر نامزدی " ابراهيم جعفری" پافشاری می کردند و اکثريت را نيز داشتند ، تضعيف شده و نيروهای سياسی موجود

در پارلمان جديد عراق حول محور " دولت وحدت ملی " يا " دولت کارگزار " رژيم ايران مجبور به صف بندی بودند . می بينيد که موفق هم شدند !

س ــ مسئله مهمی که هم اکنون چه در سطح " شورای امنيت " و چه در ميان نيروهای سياسی ايرانی مورد بحث است ، مسئله تحريمها عليه ايران است . بسياری تحريم را کلا عليه مردم ايران می دانند و از اين دريچه با آن مخالفت می کنند . برای اثبات ارزيابی خود نمونه عراق را نيز مثال می زنند که تنها حاصلی که داشت تحميل يک فاجعه انسانی بر مردم عراق بود و نه تضعيف دولت عراق . اين استدلال چقدر درست است و آيا اصولا خود شما با اعمال تحريم عليه رژيم ايران موافقيد ؟

ج ــ من نه تنها با اعمال تحريمها موافقم که فراتر از آن اعمال تحريمهای همه جانبه عليه " جمهوری اسلامی " را نيز توصيه می کنم . تا آنجا که به کارکرد تحريمهای جنايتکارانه اقتصادی آمريکا و متحدانش بر عليه دولت و ملت عراق بر می گردد ، حرفی نيست . اما مقايسه ميان ايران و عراق توسط نيروهای سياسی مورد بحث شما اگر ريشه در يک جهالت تئوريک در ارزيابی مسائل پيچيده سياست بين الملل و تفاوتهای استراتژيک ميان اين دو مورد ( چه به لحاظ ژئوپليتيکی و چه به لحاظ زمانی ) نداشته باشد ، بی ترديد بيانگر يک اشتباه مهلک تاکتيکی در مقابله با دشمن ، يعنی نظام " جمهوری اسلامی " می باشد .

اعمال تحريم عليه عراق در يک ظرف زمانی کاملا متفاوت با امروز انجام گرفت و هدف آن نه براندازی دولت وقت عراق که نابودی تمامی ساختارهای جامعه مدنی و مجازات ملت و دولتی بود که برای اولين بار در تاريخ معاصر ، جسارت تهاجم نظامی به قلب فساد و جنايت و توطئه در خاورميانه ، يعنی اسرائيل و اشغال کويت يعنی زدن جيب آمريکا ! را به خود داده بود . با اينکار دولت عراق آگاهانه ، مرز سرخی را در " سياست بين الملل " در نورديده بود که بی پاسخ نمی توانست باشد . اينرا تنها کسانی می توانند فهم کنند که به " قواعد بازی" در سطح جهانی آشنايی داشته باشند و هيچ دولتی در دنيا نيست که با اين قواعد ناآشنا باشد !

تصاحب قدرت سياسی توسط جنبشهای اپوزيسيون کشورهای گوناگون نيز تنها زمانی از مشروعيت و تاييد قدرتهای جهانی برخوردار می شوند که به اين قواعد تن داده باشند وگرنه يا به سرنوشت " عرفات " دچار می شوند و يا "عبداله اوجآلان و يا اينکه عاقبت ساندينيستها و " دانيل اورتگا " در انتظارشان است .... دوباره وارد معقولات شدم !

می خواهم بگويم که در مقطع اعمال تحريمهای جنايتکارانه عليه عراق ، نه طرح براندازی و " تغيير رژيم " روی ميز سياست خارجی ايالات متحده بود و نه طرح 11 سپتامبر و ورود به " جنگ چهارم " دست بالا را پيدا کرده بود .

مغلطه ای که در رابطه با نتايج فاجعه انگيز تحريم ، بر روی مردم ايران می شود در اينجاست که در تحليل ، جريان سياسی مربوطه اولا :

قائل به ماندگاری رژيم " جمهوری اسلامی " است و ثانيا جديت طرح براندازی رژيم توسط باند حاکم بر ايالات متحده را نيز فهم نکرده است .

س ــ يعنی شما منکر تاثيرات منفی تحريمها بر روی مردم ايران هستيد ؟

ج ــ در دراز مدت چرا ، حتما تاثيرات منفی آن شامل مردم نيز خواهد شد . ولی اگر عمر رژيم " جمهوری اسلامی " را کوتاه مدت تحليل کنيد ، آنگاه تاثيرات منفی آن در کوتاه مدت مستقيما بر روی رژيم آوار خواهد شد و کمرش را خواهد شکست .

س ــ پس با اين حساب شما عمر رژيم را کوتاه تحليل می کنيد ؟

ج ــ بگذاريد يک چيز را برايتان بگويم . من همواره تاريخ دادن را در پهنه سياست ، اساسا کاری عاقلانه و درست نمی دانسته و نمی دانم . با اين حال رک و بی پرده بگويم :

بودن همزمان رژيم " جمهوری اسلامی " در حاکميت و يک رئيس جمهور جديد در کاخ سفيد را در سال 2008 ، معادل شکست قطعی " طرح خاورميانه بزرگ " می دانم .

در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم و هم " جناح بازها " !

ضمنا يک خبری را هم در رابطه با لشکر کشی دولت ترکيه به منطقه کردستان آنکشور و مرز مشترک آن با عراق و ايران بگويم .

دولت ترکيه با هدف اعلام شده سرکوب نيروهای نظامی پ ـ ک ـ ک ، تعداد 200 هزار سرباز را برای يک دوره عملياتی يکساله به سوی مرز با ايران اعزام کرده است و کليه مرخصی ها را نيز برای مدت شش ماه آينده ملغی کرده است . جالب است که در تمامی طول حيات پ ـ ک ـ ک و در دوران اوج قدرت آن ، چنين نقل و انتقالات نظامی به کردستان ترکيه و عملياتی تا به اين حد طولانی مدت ، سابقه نداشته است .

س ــ عجب ! پس استعفای اخير وزير خارجه انگلستان و رئيس سازمان سيا هم ممکن است رابطه ای با مسئله ايران داشته باشد ؟

ج ــ حتما دارد ! چه باند حاکم بر کاخ سفيد به رهبری " ديک چينی " در درون دولت آمريکا و چه ائتلاف " کشورهای داوطلب " و متحد آمريکا که در صورت عدم همراهی چين و روسيه بايد در خارج از کادر سازمان ملل و شورای امنيت تشکيل شود ، نياز به يکپارچگی تام و تمام دارند . تصفيه " جک استرا " که معرف حضور همه هست و " پورتر گاس " که کمتر کسی با او آشنايی دارد ، اگر نشانه آماده شدن زمينه های يک برخورد راديکال با " جمهوری اسلامی " در سطح جهانی نباشد ، حتما شکست قطعی خط مماشات با رژيم حاکم بر ايران است .

س ــ سئوال ديگری که بينندگان سايت مطرح کرده اند اين است که : چرا شما انقلاب مخملی را به عنوان يک " راه حل " رد می کنيد . در حاليکه هرنوع تغييری در ايران بدليل وضعيت اقتصادی مردم و فقر بيش از 70 درصد آنها به سرعت به سمت راديکاليسم خواهد رفت و حرکت های اجتماعی را شتاب خواهد داد .

آيا امکان هيچ تغييری به غير از جنگ نيست ؟ مثلا اين امکان نيست که با يک کودتا ، بالای رژيم تغيير کند و يک رفرم و يا رفراندمی انجام شود ؟ و درچنين صورتی آيا خود به خود شرايط آزادتری برای نيروهای راديکال بوجود نمی آيد ؟ فضايی مثل فاز سياسی در ايران و يا شرايطی که الان در بوليوی و يا ونزوئلا ايجاد شده است ؟

ج ــ سوآل اين پرسشگر عزيز اين را تداعی می کند که انگار يک " انقلاب مخملی" در شرف وقوع است و من آنرا رد می کنم ! آيا واقعا اينگونه است ؟

تا آنجايی که به شخص من بر می گردد ، از هر تغيير جزئی که گرمی از بار گرانی که بر گرده مردم ايران سنگينی می کند ، کم کند ، استقبال خواهم کرد . هر چند که با تمامی ذرات وجودم انقلاب می خواهم . نه فقط يک انقلاب سياسی که يک انقلاب اجتماعی .

من نه با رفرم مخالفم و نه با " انقلاب مخملی " ! چرا که ترديد ندارم در شرايط کنونی ايران و شدت و حدت تضادهای موجود در ميان جامعه ، هر گونه رفرم ، هر ذره باز شدن فضای سياسی به مفهوم واقعی کلمه ، بسرعت راه به انقلاب خواهد برد . به عبارت ديگر همانگونه که بارها گفته ام :

هر گونه رفرم در شرايط کنونی از کانال سرنگونی " رژيم جمهوری اسلامی" می گذرد .

بحث پايه ای من دراينجاست که اين رژيم ، اساسا از ظرفيت رفرم پذيری برخوردار نيست. تاکيد ساليان من بر ضرورت بی گفتگوی سرنگونی قهرآميز رژيم " جمهوری اسلامی" هم تنها بر همين شناخت واقعی استوار بوده و هست .

در رابطه با " انقلاب مخملی " هم غير از اين نيست . فراتر از آنکه من و ما با اين " راه حل گلوباليستی " موافق باشيم يا نه ! ابتدا به ساکن بايد ديد که آيا اساسا اين به اصطلاح " راه حل " در ايران جواب دارد يا نه . به دو دليل ساده جواب ندارد .

اول آنکه مبنای ضروری شکل گرفتن چنين به اصطلاح انقلابی ! بی برو برگرد ، در حاکميت بودن يک رژيم متعارفی است که اساسا به خيابان آمدن و از آن مهمتر در خيابان ماندن مردم مخالف خود را تحمل نموده و آنرا در نطفه خفه ننمايد .

دوم آنکه شرط تحقق چنين انقلابی ، وجود يک رهبری کاريسماتيک و در عين حال مورد پذيرش آمريکا و اروپا است که در ضمن توان به خيابان کشيدن نه همه که حداقل بخش قابل توجهی از مردم خواهان تغيير را داشته باشد . حالا اگر شما چنين رهبری را در ايران سراغ داريد ، بگوييد تا منهم موافقت خودم را اعلام کنم !!

س ــ و در رابطه با کودتا ؟

ج ــ امکان انجام آن هست . موفقيت آن اما امکان ناپذير است ! برای اينکه کار خودم را ساده تر کنم ، پاسخ را عينا از " چشم انداز " ، بخش چهارم مورخ 19 بهمن 1383 می آورم :

" گزينه ديگر وقوع يک کودتای خونين نظامی در درون نظام می باشد که اولين قربانی آن خامنه ای خواهد بود . آماج کودتا ، نجات بخشی از رژيم با پذيرش وابستگی کامل به آمريکا و گردن نهادن به تمامی خواستهای آنان می باشد . اين گزينه مطلقا امکان موفقيت ندارد . چرا که جدای از تهديد بسيار جدی درگرفتن يک جنگ داخلی خونين ، به لحاظ داخلی توان انجام هيچ تغييری در جامعه را که به باز شدن ضروری فضای سياسی بيانجامد ، نداشته و مجبور به حکومت با دستکش آهنين خواهد بود . ضمن آنکه نفس خود کودتا ، چه موفق و چه ناموفق ، راه به شکسته شدن اتوريته رژيم در ميان مردم برده و دولت کودتا را به بن بست خواهد کشاند . "

س ــ پس با اين حساب همچنان تنها راه را " تعويض رژيم " از خارج می دانيد ؟

ج ــ بله ، همينطور است . مختصر و مفيد ! ضمنا در رابطه با ونزوئلا و بوليوی هم که اشاره شده بود ، جدای از آنکه بحث مفصلی را می طلبد و مربوط به بحث ما هم نمی شود ، بايد بگويم که اگر ايالات متحده مرکز ثقل طرحهای گلوباليستيش را به منطقه خاورميانه منتقل نکرده و همچنان به مانند دوران جنگ سوم ( جنگ سرد) چنگالهای خونريزش را از گلوی خلقهای آمريکای لاتين برنداشته بود ، مسلما بوجود آمدن چنين فضايی ، حداقل در ابعاد کنونی امکان پذير نمی بود . اگر چه برای هر عنصر انقلابی و ترقيخواهی ، جای بسی خوشحالی و سربلندی می باشد که مردم آمريکای لاتين از اين فرصت و فضای بوجود آمده چنين استفاده های درخشانی کرده و در آينده نيز بسا بيشتر خواهند کرد . مقاومت سرسختانه کوبا نشان داد که می توان با اتکاء به مردم در مقابل بزرگترين و مخوفترين قدرت امپرياليستی دنيا ايستاد و از ميدان بدر نرفت .

س ــ پس آيا حمايت هميشگی اينگونه کشورها ، مثل کوبا و ونزوئلا از رژيم ارتجاعی حاکم بر ايران هيچ توجيهی دارد ؟

ج ــ بله دارد ، اگر کمی فراتر از دماغمان را هم ببينيم ! در سياست بين المللی آنچه که معيار دوستی و دشمنی هاست ، منافع و مصالح ملی است و نه ماهيت طرفهای يک رابطه سياسی . در آنجا ايدئولوژيک برخورد نمی کنند ، سياسی تنظيم می کنند . ما هم همينگونه برخورد می کنيم . اينرا در مبحث مبانی تئوريک " راه حل سوم " بيشتر باز خواهم کرد . فعلا برای دور نشدن از بحث وارد اين قضيه نمی شوم . فقط اينرا بگويم که اگر هيولايی راه آب را بر شما بسته باشد ، جرعه آبی را که به هنگام له له زدن بسوی شما دراز شده باشد ، مسلما خواهيد گرفت ، بی آنکه به چهره ياری دهنده نيم نگاهی بياندازيد . بگذريم .......

پايان بخش سوم

Monday, May 08, 2006

به کدامين گناه ؟


به کدامين گناه ؟
بيژن نيابتي


برای ولی اله فيض مهدوی و همه خونهای گذشته و آينده ای که انتقام ناگرفته شده بر خاک ريخته و می ريزد .

زمانی دور ، عزيز از دست رفته ای از نزديکترين کسانم که رنج دوری مرا و فشار همزمان ارتجاع حاکم را تاب نياورده بود ، در تماسی بر سرم فرياد کشيده بود که آخر چه سودی است حاصل اين همه درد و رنج و محنت ؟ تا به کجا ؟ چقدر آخر اشک و خون و فراق ؟ چه حکمتی است در اين يکدندگی شمايان ؟ آخر مگر خودت هميشه نمی گفتی که کار جهان را بی گمان حساب و کتابی است ؟ پس اين " مبارزه با سر " شمايان را چه حساب و کتابی است ؟ آخر ............

و من آنروز که بتازگی تلخی " شيرينی " آذرم را نيز در کام داشته و بار تناقض پر رنج " رفتن " او ( رفتنی که خود بيش از همه در آن مسئول بودم ) و " ماندن " خود را بر دوش می کشيدم ، بی هيچ تلاشی برای هر گونه کار توضيحی و اقناعی و .....

تنها گفته بودم که :

من برای شرفم می جنگم ! خلق و انقلاب بهانه است !

من برای آرمانم می جنگم ! تشکيلات تنها ابزار است .

من تن نمی دهم . نه برای " آنان " ، که برای خودم .

" خودی " که آرمانش " آزادی " است و " آگاهی " .

" خودی " که تن دادن به ظلم و جهل را بر نمی تابد . نه بخاطر آنکه تنها " ديگران" از آن سود می برند ، بل از آن جهت که " ضد " آرمانش هست . از آن جهت که تنها طريق تحقق " آدميتش " هست .

و اينک با شنيدن صدای تو ، دوباره آتشی در جانم شعله می کشد . صدای تو که آرام آرام بسوی مرگ می روی و ما که دوباره مانده ايم . اما همچنان استوار و پا برجا .

چشم در چشم دژخيمان و با زهر خندی بر سکوت " سياست بازان " . پاهايمان را همچنان بر زمين سخت و دندانهايمان را بر روی هم می فشاريم و از جايمان تکان نخواهيم خورد تا به آخر ، تا بدانجا که ديگر نه از جلاد نشانی بماند و نه ضرورتی برای همکاری با جلاد و نه از اعدام و نه شکنجه و نه دروغ و نه سالوس و نه ..... آری تنها کلمه است که می ماند و کلام تو ، مستقل از آنکه با تو چه رود ! بر جای خواهد ماند و روان ما را سيراب خواهد کرد .

که تو آن جرعه آبی که
غلامان به کبوتران می نوشانند ،

از آن پيش تر که
خنجر بر گلوگاهشان نهند .

" حکم اعدام " تو و " حجت " ، تنها دردناک نبوده و نيست ، " افشاگر" هم هست . افشاگر آنانی است که خود را به معرض فروش گذاشته اند و ديگران را نيز دعوت به سازش با جلاد کرده و می کنند . افشاگر ماهيت واقعی " سيستمی " است که " اصلاح " شدنی نيست . " سرنگون " کردنی است .

به " راه " آمدنی نيست ، از سر " راه " برداشتنی است .

و ما را از اين " راه " بازگشتی نيست که تمامی پلهای پشت سرمان را خود ، مغرور و سرود خوان ، منفجر کرده ايم .

و اين همان معجون جادويی است که زخم سينه هامان را مرهم است و ادامه راه را انگيزه .

و اين کمترين چيزی است که به تو مديونيم .


نامت سپيده دمی است که

بر پيشانی آسمان می گذرد

متبرک باد نام تو

Thursday, May 04, 2006

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، بخش دوم

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، 13 ارديبهشت 1385

بخش دوم

س ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم " جمهوری اسلامی " داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟

ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه " تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .

" تغيير از داخل " يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهر آميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهر آميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته ( انقلاب مخملی ) .

حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل " امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام ) ، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .

" تعويض از خارج " يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد بر ضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن بر عليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران " است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .

س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟

ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا " است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود .

س ــ اينروزها ، بازار شايعات در رابطه با تهاجم نظامی آمريکا داغ است . حتی صحبت از بمباران اتمی ايران می شود . اين شايعات چه درصدی از واقعيت را با خود می پراکنند ؟

ج ــ اين شايعات بخشی از يک جنگ روانی گسترده است که اهداف سياسی مشخصی

1
را دنبال می کند . منشاء شايعه بمباران اتمی ايران ، مقاله ای بود که در روزنامه چپگرای ! " نيويورکر" ، بقلم يک روزنامه نگار يهودی بنام " سيمور هيرش" که همراه با تعدادی ديگر ، نقش اپوزيسيون چپ ! را در ايالات متحده بازی می کنند ، به چاپ رسيده بود . اگر يادتان باشد سال گذشته هم " اسکات ريـتر " بازرس اسبق سازمان ملل در عراق که از مخالفين جنگ در عراق هم شده بود ، يک تاريخ مشخصی را هم در رابطه با وقوع تهاجم نظامی به ايران در ژوئن گذشته داده بود !

می دانيد که اطلاعات نظامی مربوط به هر کشوری همواره در رديف اطلاعات محرمانه و طبقه بندی شده می باشد ، بويژه آنکه کشور مربوطه در حال جنگ نيز باشد که بطور خودکار افشای طرحهای نظامی معادل خيانت بوده و کمترين مجازات آن هم اعدام است ! خوب حالا يا " سيمور هيرش " مزخرف می گويد و يا با توجه به روابطی که در ميان " مافيای يهودی " حاکم بر سيستم رسانه ای ــ مالی و سياسی ايالات متحده دارد ، دست به افشای يک " طرح نظامی " زده است و حالا هم راست راست راه می رود و دنبال کشف و افشای طرحهای ديگری است ! از اين قبيل پديده ها در آمريکا زياد يافت می شوند . يک نمونه آن يهودی ــ ماسون ديگری است که در ضمن قبله روشنفکران فلکزده چپگرای ! ايرانی هم هست . منظورم " نوام چوامسکی" است که علاوه بر آنکه نظريه پرداز " موسسه مطالعات سياسی " است ، همراه با يک ماسون ديگر بنام " ديويد مک رينولدز" ، " ليگ مخالفين جنگ " را تشکيل داده بود که کارشان سازماندهی مخالفتها عليه جنگ ويتنام با هدف کنترل و سمت و سو دادن به گرايشات راديکال اجتماعی بر آمده از انباشت خشم و نفرت توده ای نسبت به سيستم حاکم بوده و هست . اوه ! وارد معقولات شديم ! بهتر است برگرديم سراغ مسائل مربوط به خودمان .

س ــ نقش اسرائيل در اين ميان چيست ؟

اسرائيل به هر قيمت جنگ می خواهد . هدف پليد استراتژيکی اين دولت حرامزاده پس از شکست طرح " اسرائيل بزرگ " که با مقاومت قهرمانانه سه نسل از فلسطينيهای اردوگاه نشين ، به گل نشسته است ، قطعه قطعه کردن قدرتهای موجود در منطقه است . در عراق استراتژی تقسيم آن کشور به سه کشور کوچکتر ( جنوب شيعی به مرکزيت بصره ـــ مرکز سنی به مرکزيت بغداد و شمال کردی به مرکزيت کرکوک ) را دنبال می کند و در ايران هم طرح تجزيه را دنبال می کند .

اين طرح در آمريکا و از طريق " موسسه اينترپرايز" که در راس آن يک يهودی ديگر بنام " مايکل لدين " بوده و يکی از لابی های قدرتمند اسرائيل در دولت آمريکا می باشد، از طريق طرح " فدراليسم " پيش برده می شود . حتما در جريان نشستی که چندی پيش در اين موسسه کذايی در رابطه با مقوله فدراليسم ترتيب داده شد و تلاش آنان در رابطه با لا نسه کردن نمايندگان خود خوانده گروه های مختلف قومی در ايران را بخاطر می آوريد . در اين رابطه در روزهای آينده جداگانه مطلبی خواهم نوشت .

س ــ در رابطه با وضعيت جديدی که پيش آمده و اعلام رژيم مبنی بر تکميل چرخه سوخت هسته ايش و اينکه از اين به بعد با دست بالا در مذاکرات هسته ای شرکت می کند

2
نظر شما چيست ؟ اينطور که پيداست ، خواسته اند غرب را در برابر عمل انجام شده ای قرار دهند .

ج ــ اين وضعيت جديد تنها به محقق شدن " اجماع جهانی" عليه " جمهوری اسلامی" کمک می کند . اينکار در اين شرايط بخصوص ، بررسی مسائل اتمی ايران را بطور کامل از حيطه کاری " سازمان انرژی اتمی " خارج کرده و بررسی مسئله را بدليل امنيتی شدن آن ، در صلاحيت شورای امنيت " سازمان ملل متحد " قرار می دهد . بنابراين مسئله دست بالا پيدا کردن " جمهوری اسلامی " در مذاکرات هسته ای ، خود بخود منتفی است . يعنی در اصل قضيه هيچ تغييری داده نشده ! در مصاحبه قبلی با شما تاکيد کرده بودم که کل مسئله اتمی برای آمريکايی ها بهانه ای بيش نيست ! بحث اساسی ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران است . چه با تکميل چرخه سوخت و چه بدون آن . اين را رژيم بر خلاف بخش بزرگی از اپوزيسيونش بخوبی فهم کرده است . تلاش در جهت به تعارض کشانيدن تضادهای موجود با ايالات متحده ، آنهم در شرايط محاصره بودن در بحرانهای سهمگين سياسی و تهديدات نظامی و حالت انفجار اجتماعی ، از سر ديوانگی خامنه ای و رئيس جمهور مکتبی اش نيست . ريشه در آگاهی آنان نسبت به قطعيت تصميم آمريکا مبنی بر " تعويض رژيم " دارد . جنگ دو طرف همين الان مدتهاست که در صحنه عراق جريان دارد . استراتژی آگاهانه رژيم " جمهوری اسلامی " به تعويق انداختن حل و فصل نظامی مسئله ايران تا انتخابات آمريکا در سال 2007 ميلادی است . اين سال يک سال کليدی هم برای ما و هم برای رژيم می باشد .

س - با توجه به اوضاع و احوال فعلی به احتمال قريب به يقين جمهوری خواهان انتخاب نخواهند شد . آيا با سرکارآمدن دموکرات ها تفاوتی در رابطه شان با ايران بوجود نخواهد آمد ؟ با توجه به اينکه دموکرات ها به شدت جمهوری خواهان طرفدار جنگ نيستند و در برنامه های نامزد انتخاباتی شان جان کری هم سياست ضد جنگ را زياد تبليغ می کردند .

ج ــ اولا من مثل شما به شکست " به احتمال قريب به يقين " جمهوريخواهان ، زياد خوشبين نيستم . هرچند که امروز بدليل فرو رفتن در باتلاق عراق از پايينترين درجه حمايت در ميان افکارعمومی آمريکا برخوردارند . اگر با سيستمهای نفوذ و تاثير کذاری بر روی افکار عمومی نه چندان باهوش غرب ، بويژه مردم از دنيا بی خبر آمريکا ، آشنايی کمی داشته باشيد ، می دانيد که به سادگی می توان در ظرف 24 ساعت آرای عمومی را زير و رو کرد ! کافی است که شايعه هدف گيری نيويورک با موشکهای بالستيک توسط رژيم نا منتخب ! ايران را روی آنتن ها ببريد و يا مثل واقعه " خليج تونکن " در آغاز جنگ ويتنام ، يک کشتی آمريکايی در حول و حوش خليج فارس و يا دريای عمان غرق شود . تبليغات رذيلانه دستگاه بلر ــ بوش را که هنوز از خاطر نبرده ايد . داستان کشتن نوزادهای کويتی توسط سربازان عراقی در بيمارستانهای کويت چطور ؟

ثانيا باز هم اگر در کادر همان استراتژی کلان " جهان تک قطبی " به مسائل پيچيده سياست بين الملل نظر کنيم ، بی اعتنا به ظاهر قضايا ، نمی بايستی که پشيزی برای تبليغات ضد جنگ امثال " جان کری " ، ارزش قائل شويم .

3
جدای از عضويت هر دوی اينها يعنی " جرج واکر بوش " و " جان کری " در يک لژ واحد فراماسونری که هر دو را موظف به پيشبرد يک هدف واحد می کند ، اساسا طرح ها و برنامه های استراتژيک دولتهای غربی ، هيچ ربطی به احزابی که بر سر کار می آيند ، ندارد . نقش دولتها تنها در راستای پياده کردن طرح های استراتژيکی است که پيشاپيش در نهادهای فرا دولتی بر روی آنان تصميم گيری شده است . تفاوتها ( که البته کم هم نيستند ) نه در استراتژی که در متدها و تاکتيکها است . برای مثال حتما فکر نمی کنيد که اگر در انتخابات گذشته ، دمکراتها به پيروزی دست می يافتند ، مثلا نيروهايشان را از عراق و افغانستان بيرون می کشيدند و يا دولت حماس را هم به رسميت می شناختند .

تفاوت عمده دمکراتها با جمهوريخواهان در رابطه با عراق در اين بود که اولی می خواست که در رابطه با براندازی دولت عراق بايد حتی الامکان دنبال " اجماع جهانی" بود و دومی نه . حالا که در مورد ايران اين مشکل هم وجود ندارد و خود جمهوريخواهان هم قاطعانه در کنار سياست " اجبار " ، به دنبال " اقناع " و " اجماع " هم هستند . بنابراين يک بار ديگر تاکيد می کنم :

تا آنجايی که به ضرورت " تغيير رژيم سياسی " ايران بر می گردد ، ميان دمکراتها و جمهوريخواهان هيچ اختلاف اساسی و کيفی وجود ندارد . مشکل ايران همچنان مشکل " آلترناتيو مطلوب " است .

س ــ يعنی منظورتان اين است که تا موقعی که اين " آلترناتيو مطلوب " بوجود نيامده ، آمريکايی ها دست به اقدام نظامی نمی زنند ؟

ج ــ نمی توانند که بزنند ! ببينيد ، مشکل اصلا در افتادن رژيم رژيم نيست ! بحث بر سر آنست که اگر يک آلترناتيو حاضر و آماده ( که از حداقل حمايتهای توده ای هم برخوردار بوده باشد ) ، وجود نداشته باشد که با فروپاشی رژيم کنترل اوضاع را بدست گرفته و مانع از هم گسيخته شدن ساختارهای سياسی و اجتماعی و کشت و کشتارهای متعاقب آن گردد ، شيرازه حيات مدنی در کوتاهترين زمان ممکن از هم گسيخته شده و هرج و مرج وحشتناکی حاکم خواهد شد که نمونه عراق در مقابل آن رنگ خواهد باخت . بنابراين بسا مهمتر از " براندازی " رژيم " جمهوری اسلامی" که بر خلاف هارت و پورتهای وحوش حاکم بر آن و تهديدات روزمره آنان اساسا کار سختی نيست ، مقوله " جانشين " می باشد .

س ــ آيا با بمبارانهای گسترده و مداوم امکان سقوط رژيم وجود ندارد ؟

ج ــ نه ، مطلقا نه ! اگر آمريکايی ها خود راسا تصميم به اشغال نظامی ايران بگيرند ( که در آنصورت تمامی ما را در مقابل خود خواهند يافت ) ، برای اينکار حتما نياز به استفاده از نيروی پياده دارند . برای اشغال عراق چيزی حدود 150 هزار نفر لازم بود . حداقل نيروی لازم برای اشغال ايران چيزی حدود نيم ميليون سرباز است تا احتمالا ، معادله جنگ منظم جواب داشته باشد . چيزی که در شرايط کنونی و با توجه به اوضاع عراق و افغانستان و پتانسيلهای هنوز آکتيو نشده رژيم

4
در سطح منطقه ای که با شروع تهاجم نظامی فعال خواهند کرديد ، چندان واقع بينانه نخواهد بود . همين پارامتر است که الزام و بهتر بگويم اجبار در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " را واقعگرايانه جلوه می دهد . اين " عنصر داخلی " هم در عالم واقع هيچ چيز نيست جز " ارتش آزاديبخش ملی ايران " .

س ــ اگر برای اشغال ايران ، آمريکا يی ها بقول شما حداقل نيم ميليون سرباز نياز داشته باشند ، آيا منطقی است که " ارتش آزاديبخش ملی " با چند هزار نيروی نظامی موفق به سرنگونی رژيم گردد ؟ پرسشهای زيادی در اين رابطه داشته ايم .

ج ــ حق با شماست . من هم کم از اين دست سوآلات دريافت نداشته ام ! چشم مجاهدين روشن با اين کار عظيم تئوريک که برای نيروهايشان کرده و می کنند ! به هر حال اجازه بدهيد که اين پرسش محوری را هم در همان مبحث اصليمان يعنی " راه حل سوم " پاسخ بگويم . فقط اينرا بگويم که تفاوت ميان تجاوز نظامی يک قدرت بيگانه به خاک ديگری با تعرض انقلابی يک ارتش رهايی بخش به درون خاک خودی ، همان تفاوت ميان ماه من است با ماه گردون ! که يک آسمان است !

س ــ بسيار خوب ! رژيم به موازات تبليغات هسته ای ، با انجام مانورهای نظامی و پخش اخبار ساختن موشک های دوربرد جديد ، گرد و خاک جديدی را به راه انداخته است ، ضمن آنکه باز خامنه ای و احمدی نژاد در استقبال از رهبران حماس در تهران و همچنين رفسنجانی در سوريه به قضيه مسلمانان و همان چيزی که شما از آن به عنوان " سازماندهی نفرت موجود در خيابان های خاورميانه عليه آمريکا و اسرائيل " نام می بريد ، دامن می زنند و احمدی نژاد از اسرائيل به عنوان درخت پوسيده ای که با وزش توفان به زمين می افتد نام می برد . نظر شما در اين رابطه چيست ؟

س ــ مانورهای نظامی اخير صرفا " مصرف داخلی " دارند . نمايش قدرتی است برای مرعوب کردن عناصر مردد درون نظام و مردم کوچه و خيابان که مبادا اميدی به آنسوی مرزها پيدا کرده باشند . همينطور اقدامی است در جهت احساس قدرت بخشيدن به همان نيروهای خلص ايدئولوژيکی ذوب شده در ولايت ، يعنی همان نيرويی که در مصاف نهايی فقط و فقط می تواند که روی آنان حساب باز کند . در ضمن پيامی هم برای خارج از مرزها داشت . اينکه در دفاع از موجوديت خود بسيار جدی است .

در اين رابطه هم هست که به سازماندهی نفرت موجود در خيابانهای خاورميانه و نه فقط خاورميانه که تمامی آنانی که در سراسر جهان و علی رغم بمباران تبليغاتی " مافيای رسانه ای يهود " ، پی به فاجعه حاکميت " سرمايه يهود " و کارکردهای ضد انسانی آن در دنيای کنونی برده اند ، دست زده است . نفرتی که می بايست توسط " انقلاب " سازماندهی می شد و اکنون در غياب يک ثقل مقتدر انقلابی در منطقه و جهان ، ملعبه دست " ارتجاع " گشته است .

س ــ نقش چين و روسيه را در اين رابطه چگونه می بينيد ؟ بويژه با توجه به قرار دادهای ميلياردی ميان ايران با اين دو کشور ، از جمله همين قرارداد 25 ساله ميان ايران و چين ، آيا اميد رژيم به وتوی اين دو کشور در شورای امنيت است ؟

5
ج ــ چين با ايران يک قرارداد يکصد ميليارد دلاری بسته است که شامل صدور 250 ميليون تن نفت ايران به چين در ظرف مدت 25 سال می شود . اگر شما اين قرارداد 25 ساله يکصد ميليارد دلاری را با ميزان معامله 211 ميليارد دلاری تنها يکسال گذشته ميان همين کشور با ايالات متحده که در ضمن يک مبلغ ناچيز 57 ميليارد دلاری از اين معامله هم به نفع تراز تجاری چين بوده است مقايسه کنيد ، به چوبين بودن شمشير قراردادهای تجاری ايران با کشورهای فوق پی خواهيد برد . جدای از اين در تمامی سه دهه گذشته يعنی از اوايل دهه هفتاد ميلادی تا کنون که " جمهوری خلق چين " به عضويت دائمی " شورای امنيت " در آمده است ، جز در دو مورد که آنهم مستقيما به مسئله تماميت ارضی و حاکميت ملی خودش مربوط بود ( موارد تايوان و هنگ کنگ ) ، هيچگاه و به نفع هيچ کشوری از حق وتوی خود استفاده نکرده است .

اما در رابطه با ايران ، مسئله فرق می کند . يعنی مهمتر از قراردادهای تجاری با رژيم حاکم بر ايران ، منافع استراتژيک روسيه و چين در رابطه با شکست " طرح خاورميانه بزرگ " نقش بازی می کند . مسلح ساختن رژيم به برخی از تسليحاتی که در بالا اشاره کرديد و خود رژيم مدعی ساخت آنها در داخل کشور می باشد ، دقيقا در همين راستا می باشد . به همين دليل " اجماع جهانی " در رابطه با تهاجم نظامی به ايران در آينده نزديک شامل اين دو کشور و در آخر سر شامل چين نخواهد شد . با اينحال همانطور که قبلا هم گفتم تمامی اينها با هم جلوی حل نظامی مسئله رژيم سياسی ايران را نخواهد گرفت .

به عبارت ديگر رژيم " جمهوری اسلامی " روی اين تضادها می تواند حساب کند ولی به اين تضادها تکيه نتواند کرد .


پايان بخش دوم







Wednesday, May 03, 2006

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، بخش اول

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
بخش اول

س ــ برنامه سه هفته ارتباط مستقيم شما ، ضمن آنکه در آن مسائل بسياری طرح و پاسخ داده شد ، با اينحال بدليل پيچيدگی و تازگی برخی از محورهای مطرح شده سوآلات انبوه ديگری را سبب شده است که با استفاده از فرصتی که پيش آمده است ، جمع بندی بخشهايی از آنها را که من خود شخصا دريافت داشته ام با شما در ميان می گذارم.

محورهای اصلی بحث شما بطور خلاصه عبارت بودند از استراتژی های کلان " جهان تک قطبی و چند قطبی " ، تضاد اروپا و آمريکا در رابطه با تحولات منطقه خاورميانه و در راس آن طرح خاورميانه بزرگ ، بحران های رژيم جمهوری اسلامی ، آلترناتيو مطلوب غرب وآمريکا ، مماشات غرب با رژيم جمهوری اسلامی و دلايل آن و وضعيت اپوزيسيون جمهوری اسلامی و نهايتا راه حل سوم و مکانيزم آن و در همين رابطه ضرورت ايجاد چتر حفاظتی اعم از توده ای و روشنفکری حول " جنبش مقاومت مردم ايران"
واما در ابتدای بحثتان راجع به انقلابی بزرگ ، شهيد شکرالله پاک نژاد صحبت کرديد و گفتيد که جای خاليش هنوز در سطوح رهبری کننده جنبش انقلابی مردم ايران احساس می شود . دوستی پرسيده است : آيا ميان اينهمه شخصيت های سياسی با سوابق انقلابی و تجربيات خيلی بيشتر از زمان شکرالله پاک نژآد که در طول يک ربع قرن بدست آمده است آيا کسی در حد شکری نيست که بتواند اين جای خالی را که شما می گوييد پر کند ؟ بخصوص که شما از نقش شکری درايجاد ائتلاف بين گروه های اپوزيسيون و نيروهای اصلی صحنه سياسی بعد از انقلاب صحبت کرديد . به نظر می رسد که منظور سئوال کننده اين است که آيا منظور شما از اشاره به شکری نياز به يک ائتلاف جديد بين نيروهای اپوزيسيون داخل و خارج و بخصوص در شرايط بحرانی فعلی است ؟ و آيا اگر شکری الان زنده بود و يا کسی مثل او الان وجود داشت چه کاری را می توانست انجام بدهد که انجام نشده است و جای خالی اش همچنان احساس می شود ؟

ج ــ قرار بود سوآلات فقط برای شما فرستاده شود . با اين حال تعداد زيادی از آنها باز هم اشتباها ! برای من آمده است . به هر حال در رابطه با شکری همانطور که گفته بودم جای خالی او همچنان احساس می شود . اين بدان معنی نيست که ما شخصيت سياسی کم داريم ، زيادی هم داريم ! با اينحال صحنه سياسی ايران همچنان از " قحط الرجال " رنج می برد . آری شخصيت سياسی بسيار هست ، " رجل سياسی " کمياب است ! آنها که در حافظه تاريخی می مانند و به حرکت تاريخ سمت و سو می دهند ، همين رجالند . در تاريخ معاصر ايران ، اين رجال سياسی از تعداد انگشتان دو دست بيشتر نيستند . برای مثال در ميان جبهه ارتجاع ، " قوام السلطنه " يک رجل سياسی بود و هويدا نه . خمينی يک رجل سياسی بود و شاه نه . سعيد حجاريان يک رجل سياسی است و خاتمی نه . در جبهه انقلاب و ترقيخواهی هم بجز اين نيست . تمام اپوزيسيون را از بالا تا پايين که بگرديد دو نفر در ابعاد سياسی و تشکيلاتی " مسعود رجوی " پيدا نخواهيد کرد . اين اصلا جای خوشحالی نيست . فهم جای خالی " شکری " در اين چارچوب ميسر است .

و اما در رابطه با ضرورت ائتلاف نيروهای اپوزيسيون در داخل و خارج و نقشی که يک " رجل سياسی " همچون " شکری " می توانست بازی کند ، راستش نمی دانم که اگر او زنده بود ، چه کار خارق العاده ای می توانست انجام دهد ! چرا که مقوله ائتلاف سياسی ، بويژه آنکه دامنه اش شامل داخل و خارج هم بگردد ، يک ربط مستقيمی با معادله " تعادل قوای سياسی " دارد و نه صرف وجود شخصيتهای استخواندار سياسی . برای مثال خمينی موقعی موفق به تحقق بخشيدن به شعار کذايی " همه با من " شد که " تعادل سياسی" به لحاظ داخلی و بين المللی به سود او به لحاظ کيفی چرخيده بود . تفاوت عمده ميان " کوتوله های سياسی " که در طول تاريخ معاصر ايران بوفور يافت می شوند و امروز بيش از هر زمان ديگر ، با " رجال سياسی " که انگشت شمارند ، بيشتر در تشخيص صحيح موقعيتهای مناسب ، فهم " سر فصلها " و " شکار لحظه " هاست .

س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح " جبهه همبستگی ملی " را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟

بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از " موضع ضعف " مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .

س ــ يعنی تعادل قوا بر عليه مجاهدين در تغيير نبود ؟

چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف " نبود . از " موضع ضرورت " بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سر پيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :

آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولا ريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟

آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم " جمهوری اسلامی " يعنی " مجاهدين خلق ايران " اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثير گذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟

آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر " تعويض رژيم " را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب " را دست سازی خواهد کرد ؟

بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در " جبهه " مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از " موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا " باز هم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !

اگر چه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که می تواند هژمونيش را بسادگی به زير علامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی " با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .

س ــ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی بر قدرت طلبی آنان وارد می کنند ، می تواند درست باشد ؟

ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه " تصاحب قدرت سياسی " باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر " موضوع سياست " چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را به خاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !

ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک " ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " می داند .

س ــ آيا اين عنصر " دمکراتيک ــ انقلابی " فقط شامل مجاهدين است ؟

به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک ) چه رسد به حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت " خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه

هم هست که در غياب يک " چپ مارکسيستی " سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی " بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه " شکری " و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .

س ــ برگرديم به طرح جبهه همبستگی ملی . گفتيد که بی پاسخ گذاشتن اين طرح از سوی نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران يک اشتباه فاحش بود . چرا ؟

ج ــ در سلسله مقالات " تحليل راه " و در مبحث " تاکتيک های مجاهدين " بطور مفصل بدان پرداخته ام . از جمله اشاره داشته بودم که :

" اعلام " جبهه همبستگی ملی " ، اولين تاکتيک مجاهدين برای خروج از ايزولاسيون داخلی و بين المللی بود . تا آنجايی که به مجاهدين برمی گشت مضرات تشکيل " جبهه همبستگی " بسا بيشتر از منافع آن بود . اين را فقط کسانی می فهمند که با گوشه ای از جرياناتی که در فاصله سالهای 60 تا 64 در کادر " شورای ملی مقاومت " اتفاق افتاد و ميزان انرژی سياسی و تشکيلاتی هنگفتی که بطور روزمره از رهبری مجاهدين می گرفت ، آشنا بودند . به عبارت ديگر صرف تشکيل جبهه مذکور می توانست تبديل به کابوسی برای مجاهدين گردد.

منافع آن اما تماما متوجه مردم ايران و نيروهای سياسی گوناگون آن بود . کوتوله های سياسی اما ، اين فرصت تاريخی را جدی نگرفتند و اعلام " جبهه همبستگی " را دليل ضعف مجاهدين قلمداد کرده و با سکوتی نسبی از کنار آن گذشتند .

..... مجاهدين به خوبی می دانستند که از اين نيروها در راستای تشکيل جبهه همبستگی آبی گرم نخواهد شد . جدای از آن از آغاز هم مشخص بود که بر زمينه رابطه خصمانه ای که با بيرون " شورای ملی مقاومت" وجود داشت ، چه پاسخی را می شد انتظار کشيد . با اين تاکتيک اما توپ ديگر به زمين حريفان انداخته شده بود . از آن به بعد می شد که بی هيچ سرمايه گذاری تشکيلاتی ، سود سياسی آن را نصيب خود کرد . از آن به بعد ديگر کسی نمی توانست در سطح بين المللی به مجاهدين اتهام توتاليتاريسم و تکروی بزند .

اعلام " جبهه همبستگی ملی " برای طرفهای خارجی که از مجاهدين " تقسيم قدرت " را خواستار بودند ، اعلام آمادگی برای تقسيم هژمونی بود . در عين حال فرصتی يگانه برای نيروهای سياسی شناسنامه دار صحنه سياسی ايران هم بود تا " مجاهدين خلق ايران " را در راستای پايه گذاری يک ساختار دمکراتيک در فردای آزادی ايران به چالش بکشند ، اگر که همراه با شناسنامه هايشان ، به اندازه دانه " جويی" مسئوليت نيز به همراه خود به خارج کشور آورده بودند . چرا که اگرچه اعلام آن جبهه بيشتر مصرف خارجی داشت ، با اينحال ترديد نبايد داشت که مجاهدين در تشکيل آن اگر که پاسخ می گرفتند ، بغايت جدی بودند . امروز ديگر ، مجاهدين کمتر از " جبهه همبستگی ملی " ياد می کنند و بيشتر روی " شورای ملی مقاومت " تاکيد دارند ، هر
چند که کارت جبهه همبستگی برای بازی در پروسه انتقال قدرت در آينده را نيز همچنان در دست خواهند داشت . "
ا
ز سری مقالات تحليل راه ، بخش دوم 16 ارديبهشت 1384
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله " جبهه " و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم " جمهوری اسلامی " و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران " می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران " بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد .

س ــ با يک ارتش بی سلاح ؟

در اين مورد سوآلات زيادی ، علاوه بر آن بخشی که احتمالا برای شما هم فرستاده شده ، برای خود من هم آمده است . البته اين مسئله بسيار مهمی است که پيشنهاد می کنم در مبحث " راه حل سوم " که جزو محور هايی است که در بالا اشاره کرده ايد ( و شايد هم مهمترين محور آن ) به آن بپردازم . فقط يک چيز را که قبلا هم گفته ام می خواهم دوباره تکرار کنم :

باور کنيد که مسئله تسليح دوباره ارتش آزاديبخش ، ساده ترين مشکلی است که بايد از سر راه برداشته شود . مشکل اساسی که ابتدا به ساکن می بايستی حل شود و حل بقيه مسائل ( از جمله مسئله سلاح نيز ) ، تماما معطوف به آن است ، مشکل سياسی است و لا غير ! ديروز هم همين مشکل بود ، امروز هم . يعنی اول از همه بايد نفس مداخله تعيين کننده ارتش آزاديبخش در رابطه با مقوله " تعويض رژيم " از زير علامت سوآل بيرون بيايد ، بقيه مسائل بی ترديد بسرعت باد و برق حل شدنی است !

س ــ منظورتان از " مشکل سياسی " چيست ؟

منظورم اين است که ابتدا به ساکن می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران " و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از " عنصر داخلی " به اجماع رسيده باشند .

س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال

آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم درايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟

ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم " جمهوری اسلامی " بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . به عبارت ساده تر " طرف اصلی" و عنصر تعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا و ايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيار هم جدی هستند ) تنها در کادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سر عقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .

حالا اگر " معضل ايران " را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه " من در رابطه با تئوری " جنگ جهانی چهارم " که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :

هدف " جنگ چهارم " ، ابر قدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين " می باشد .

ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .

ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله " رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ " از اساس منتفی است .

با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !

بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هر طرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی " بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .

س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟

جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز " را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولا تی است که شايد بسيار خونين باشند !
پايان بخش اول